زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ

دگردیسی

پیش نوشت: این نوشته برداشت های شخصی من از یکسری آموخته هاست که ممکن است کاملاً اشتباه باشند. هرچند که من این معنا دهی به این آموخته ها را ترجیح داده ام.

 

نیچه معتقد بود  باید باورهایمان را که از کودکی تا بزرگسالی در ما شکل گرفته و نهادینه شده، بشکنیم و دوباره همچون کودکی تازه متولد شده شروع به ساختن باورهایمان کنیم.

و در این مسیر ناگزیریم از سه دگردیسی: شتر و شیر و کودک

شتر نماد مطیع و بودن و مقلد بودن است (که اکثریت قریب به اتفاق گونه ما انسانها تا دوران نوجوانی و جوانی زیر همین نامگذاری قرار میگیریم)

شیر نماد شهامت و جسارت است (که درصد بسیار کمی از ما انسانها زیر این نامگذاری قرار خواهیم گرفت و درصد قابل توجهی تا پایان عمر شتر باقی خواهیم ماند)

کودک نماد کنجکاوی و تازه گی و شروع است. کودک شدن برای ساخت دوباره باورهایمان پس از شکستنشان لازم خواهد بود.

شتر بودن بد نیست،  که همه ما ناگزیریم از شتر بودن زیرا لازمه انسان شدن است. این شتر ماندن است که بد است که افتضاح است که راه انسان شدنمان را مسدود می کند. کور خواهیم و کر. زندگی خواهیم کرد بدون فکر کردن. مانند برخی از جانداران هموطنمان در کره زمین. بزرگ میشویم و به بلوغ جسمی میرسیم ،ازدواج میکنیم و بعد از آن تولید مثل! بعد از آن مانند سایر حیوانات از بچه هایمان مراقبت میکنیم تا بزرگ شوند و آنها هم مثل ما تولید مثل کنند. و بدین ترتیب به بقای نسلمان که زیر مجموعه ایست از بقای چرخه طبیعت، کمک می کنیم. اما باز هم شتر خواهیم بود و شتر خواهیم مرد.

معتقدم در پاراگراف بالا کمی در حق حیوانات دیگر ظلم کرده ام. زیرا که حیوانات بر اساس غریزه بکر خود این چرخه را طی میکنند ولی ما بجز غریزه در یوغ فرهنگ و تربیت خانواده و جامعه هم گرفتاریم که اگر نه همه آموزه ها و رسوماتش ،ولی درصد قابل توجهی از آنها در جهت زیان رساندن به طبیعت و چرخه بقاست. پس اگر معیار ارزیابی مان را در این قسمت، طبیعی بودن و بر اساس غریزه زیستن بگیریم، فکر میکنم گونه شتر صفت ما انسانها در رده ای پائین تر از سایر حیوانات قرار خواهد گرفت.(معنی گونه شتر صفت، بر اساس نامگذاری نیچه و توضیحات بالاست)

 

به شیران بازگردیم. شیران آزادی را تجربه خواهند کرد. آزادی از بند باورهای کهنه . تجربه آزادی، تحمل می خواهد. آزادی اراده واقعاً شیر می خواهد. "آزادی"  همیشه با "مسئولیت" همسفر بوده است. کسی که خود را از بند باورهایش آزاد می کند باید تاب تحمل اراده کردن را داشته باشد و بار مسئولیت انتخاب ها و تصمیماتش را به دوش بکشد. دیگر باورهای کهنه و رسومات و قوانین خانواده و جامعه نیستند که او بار مسئولیت تصمیماتش را به دوششان بیندازد و خود در گوشه ای بنشیند و با فراغت بال زندگیش را بکند! شاید خیل زیادی از شترانی که جرأت نزدیک شدن به شیر بودن را ندارند از ترس همین آزادی اراده و بار مسئولیتی که همراهش است به این مسیر کشیده نمی شوند.

شیر بودن زیباست و سخت. خودت را در همه ی هستی تنها احساس میکنی. یکباره زیر پایت خالی شده و وسط زمین و آسمان معلقی. جایی برای چنگ زدنت نیست. در ادامه مسیرت روشنایی احساس نمیکنی ولی میدانی که پشت سرت را هم نمی خواهی.از آن گذشته ای و اکنون رهای رهایی.

کودک بودن از جنس ساختن است. همین را میدانم! کاش میتوانستم شرح مفصلی بر کودک بودن بنویسم. از ساختن بنای جدیدم. از دانه دانه ی آجرهایی که بعضی از آنها را با مشقت زیاد قالب گرفته ام که مهیای ساختن دیوارهای بنایم باشند. اما هنوز خیلی زود است.هنوز راه درازی دارم. نمی شود با چند آجر ساخته شده طرح بنا را توصیف کرد.

شاید از این پس دیگر معماری نیز نباشد که طرح بنا را بیفکند یعنی شاید دیگر اصلاً نیاز نباشد. شاید باید آجر به آجر پیش رفت تا راه بر ما نمایان شود.

آرزو می کنم همه ما انسانها قبل از آنکه جان به جان آفرین تسلیم کنیم کودک شدن دوباره را تجربه کنیم. می دانم آرزوی محالیست ولی آرزو هم برای همین محالات است!

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۷
سامان عزیزی

بعضی روزها ذهنم آنقدر درگیر افکار مختلف می شود که دلم میخواهد با مشت ضربه ای محکم نثارش کنم به امید آنکه ناک اوت شود.

گاهی دنبال دگمه ای در اطراف سرم میگردم!  شاید با زدن آن مغزم آرام بگیرد مثل زمان رفتن برقها در اتاقمان که یکباره غرق تاریکی و سکوت میشویم.

مشغول فکر کردن به مسئله ای هستم ناگهان موضوع دیگری یادم می آید ،در حال کاویدن موضوع اخیرم که میبینم دارم به مسئله ی سومی می اندیشم، هنوز سومی به جایی نرسیده، چهارمی از راه میرسد، چهارمی را نصفه نیمه رها می کنم چون یاد خاطره ای مرتبط با این موضوع افتادم، هنوز در خاطره غوطه ورم که یکباره احساس شدیدی را که در زمان آن خاطره داشتم زنده می شود، خونم به غلیان می افتد، کمی به خودم می آیم و می گویم، اغتشاش بس است، برگرد سراغ مسئله ی اول.

برمیگردم. چند ثانیه ای نگذشته که ریمایندر موبایلم صدایش در می آید و اعلام می کند وقت رسیدگی به موضوعی است که از قبل قولش را داده بودی. نگاهی به ریمایندرم می اندازم و با خودم می گویم بگذار تا نیم ساعت دیگر سراغش خواهم رفت، فعلاً مسئله قبلی را به سرانجامی برسانم. برمیگردم سر مسئله اول و سعی میکنم تمرکز کنم که اینبار ذهنم منحرف نشود. در میانه ی این تمرکز رضایتبخش تصویر صفحه موبایلم که موضوعی را یاد آوری میکرد از ذهنم محو نمی شود، تلاشم را میکنم تا نادیده اش بگیرم ولی انگار دست بردار نیست. وسط این تمرکز فکرم مشغول این شده که واقعاً کدامشان اولویت بیشتری دارد! نکند اینکه تصویر موضوع صفحه موبایلم که قصد محو شدن ندارد نشانه این است که مهمتر است؟ کمی با خودم کلنجارمی روم انگار پشت گردنم در این فاصله غیرعادی میخارد. کمی پشت گردنم را میخارانم. در همین حال به ذهنم خطور میکند که نکند این موضوعات وبال گردنم هستند که پشت گردنم میخارد! بعد با خودم می گویم احتمالاً برخی از این نویسندگان آبکی زبان بدن که کتابهای بازاری می نویسند هم در همین حال من بودند که باور کردند خاریدن پشت گردن به معنای وبال گردن بودن است. بعد با خودم می اندیشم که نباید در تحلیل این موضوعاتی که در ذهنم است مانند این نویسندگان آبکی فکر کنم.باید دقیقتر و علمی تر و مستندتر به این موضوعات بپردازم. بعد کمی خوشحال می شوم که فکر میکنم مانند آنها نیستم و قبراق تر از یک دقیقه پیش باز هم سراغ موضوع ذهنیم بر میگردم.

این بار با خودم می گویم که چون چند دقیقه پیش تمرکز کافی نداشتم بهتر است از اول موضوع را بررسی کنم. به اول داستان بر میگردم .کمی جلوتر که می روم به دلیل اینکه مسائل برای مغزم تکراری هستند، مغزم بی سر و صدا سراغ میانبرها می رود، گناهی ندارد میخواهد کمی انرژی ذخیره کند!. سعی میکنم جلویش را بگیرم، تا حدی موفق می شوم ولی احساس میکنم خسته تر از آنم که تمرکز لازم را  داشته باشم.

می روم کمی استراحت کنم. صفحه لپ تاپم را باز میکنم و برای استراحت ذهنی سری به وبلاگ یکی از دوستان خوبم میزنم. مطلب کوتاهی نوشته که میخوانم. میانه ی نوشته به سندی لینک داده است که آنرا باز میکنم.درگیر بررسی سند میشوم که در پائین صفحه لینک جذابی در مورد همین موضوع میبینم. ناخودآگاه وارد لینک جدید می شوم و میبینم اتفاقاً موضوع مفیدی است و رابطه زیادی با موضوع پست وبلاگ دوستم دارد. تا انتها میخوانم. به واژه ای تخصصی بر میخورم که هنوز معنای شفافی برایم ندارد.گوگل را باز میکنم و دنبال معنی آن میگردم. بر حسب اتفاق وبسایتی میبینم که نه تنها این واژه بلکه مفهوم کلی تر آنرا به طرز جالبی توضیح داده است.از خواندن این صفحه به وجد آمده ام که با خودم میگویم بهتر است مطلب بعدی آنرا هم بخوانم چون من که دیگر به این سایت بر نمیگردم و آنقدر تعداد بوک مارکهایم هم زیاد شده که اگر این را هم اضافه کنم احتمالاً هرگز آنرا نخواهم خواند. با این استدلال سراغ مطلب جذاب بعدی این سایت می روم و آنرا هم میخوانم. ساعتم را نگاه میکنم میبینم زمان زیادی گذشته و بهتر است دیگر ادامه ندهم. به وبلاگ دوستم بر میگردم تا کامنتی برایش بگذارم.

مشغول نوشتن کامنت می شوم و در قسمتی از آن میخواهم منبعی را که قسمتی از حرفم بر پایه آن است لینک کنم. وبسایت منبعم را گوگل میکنم و به صفحه اول میروم و خیلی اتفاقی میبینم که مطلب جدید و مرتبطی با موضوع مورد نظر من نوشته شده. حیفم می آید که نخوانم چون الان درگیر نوشتن کامنت در مورد همین موضوعم، بدون معطلی شروع به خواندنش میکنم. در نهایت باز میگردم و کامنتم را تمام میکنم.با خودم میگویم دیگر بس است باید برگردم سر مسئله خودم. و در گوشه ای از ذهنم ماشین توجیه م به کار افتاده و به من می گوید زیاد سخت نگیر، یادگیری کریستالی یعنی همین!

با خستگی ای بیشتر از قبل به فکر کردن در مورد موضوعم میپردازم ولی فکر دیگری به فکرهای قبلیم اضافه شده و آن اینکه واکنش دوستم به کامنت من چه خواهد بود. با خودم می گویم به واکنشش فکر نکن، بعد از تمام کردن این موضوع به وبلاگش سری خواهی زد و واکنشش را خواهی دید. با زحمت و دردسر موضوع را تمام میکنم.

یادم می آیدکه موضوعی را که ریماندرم یادآوری کرد تمام نکرده ام و وقت کمی برای اتمامش دارم. سراغش می روم و همزمان برنامه فردا یادم می آید که باید در مورد این موضوع در جلسه ای که دارم صحبت کنم. ذهنم درگیر فکر کردن به مسائلی که در جلسه باید مطرح کنم می شود.سعی می کنم انسجامی به افکارم بدهم. یکساعتی طول میکشد تا موضوع را تمام کنم. 

کمی بعد می خواهم سری به وبلاگ دوستم بزنم که صدای زنگ در افکارم را قیچی می کند. از پشت لپ تاپم بلند می شوم و با احساس سرگیجه عجیبی به سمت در می روم...

 

داشتن تمرکز و مدیریت کردن توجه ، گنج های دنیای امروز ما هستند. امیدوارم به خودمان،زندگی مان و ذهنمان رحم کنیم و فکری برای کسب این نعمات کنیم که نداشتنشان غیر از له کردن آرامش ذهنیمان ،جلوی موفقیت و رشدمان را هم خواهد گرفت.

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۷
سامان عزیزی
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۵ ب.ظ

خطاهای حافظه و استفاده آنها در تبلیغات

پیش نوشت: احتمالاً شما هم در چنین موقعیتی قرار گرفته اید که با یک نفر از دوستان دوران کودکی تان بر سر اتفاقی که در همان دوران برایتان پیش آمده بحث کنید. شما داستان را طوری به خاطر می آورید و او داستان را طور دیگری.

شما از حافظه تان مطمئنید و مثل روز برایتان روشن است که دارید درست می گوئید و دوستان هم با همین اطمینان از صحت وقایعی که به خاطر می آورد می گوید. 

غالباً در این نوع گفتگوها، نظر هیچکدام از طرفین تغییری نمیکند و هر دو از تصاویری که به یاد می آورند اطمینان دارند.

پایان پیش نوشت.

 

چند وقت پیش، داشتم کتاب روانشناسی شناختی نوشته رابرت استرنبرگ رو مطالعه میکردم که با تحقیقات روانشناسی به نام "الیزابت لافتوس" (Elizabeth Loftous) آشنا شدم که در زمینه حافظه سرکوب شده و به خصوص در مورد شاهدان عینی در دادگاه ها تحقیق می کند.

بر اساس آمارهایی که دادستانیهای ایالات متحده در سال1995 ارائه کرده ،در هر سال 77000 متهم بر اساس شناسایی شاهدان عینی دستگیر می شوند.

مطالعات روی 1000 مورد محکومیتی که اشتباه شناخته شده است،به اشتباه بودن تشخیص شاهدان عینی به عنوان "بزرگترین عامل احکام اشتباه" اشاره دارد (ولز،1993)

در سال 1986 مردی به نام تیموتی به عنوان متهم قتل وحشیانه مادر و دختری جوان دستگیر شد. با وجود اینکه شواهد فیزیکی زیادی بر علیه تیموتی وجود نداشت ولی شهادت شاهدان عینی حاکی از این بود که او هنگام وقوع قتل در نزدیکیهای صحنه جنایت بوده است. او دو سال و چهار ماه در زندان در انتظار مرگ بود که سرانجام مشخص شد که مردی که به تیموتی شباهت داشته مکرراً به محله قربانیان جنایت سر می زده است و مجدداً تیموتی را محاکمه و سپس تبرئه کردند.

داستانهایی مانند داستان تیموتی فراوانند و تحقیقات مختلفی اشتباه بودن تشخیص شاهدان عینی را نشان داده است. تخمین زده شده است که در ایالات متحده سالانه تا 10000 نفر ممکن است به اشتباه بر اساس شهادت عینی نادرست محکوم شوند(کاتلر و پنراد،1995. لافتوس و کچام،1991)

مطالعات مختلف نشان میدهد که ما به سادگی ممکن است به سمت ساختن حافظه ای هدایت شویم که با آنچه واقعاً اتفاق افتاده متفاوت باشد.

 

حال بیایید کمی از جرم و جنایت و شاهدان عینی دور شویم و ببینیم این خطای حافظه ما انسانها، در چه موقعیت های دیگری ممکن است ما را دچار خطا کند.

موضوع یکی از تحقیقات الیزابت لافتوس در مورد اثر این خطای حافظه و ارتباط آن با تبلیغات شرح حال نگاری است که ممکن است هر یک از ما در معرض آن قرار بگیریم.

لافتوس گزارش تحقیقش را با این سوال شروع می کند: (تحقیقی با همکاری کتی براون و ریانون الیس انجام شد)

آیا زمانی را که کوچک بودید و خانواده شما به دیسنی لند رفت به یاد می آورید؟ نقطه برجسته سفر شما دیدار با میکی موس بود که با شما دست داد. آیا شما آنرا به یاد می آورید؟

بازاریابها از تبلیغات شرح حال نگاری برای ایجاد حسرت گذشته (نوستالژی) در مورد محصولاتشان استفاده می کنند.

لافتوس و همکارانش به بررسی این موضوع پرداختند که آیا چنین ارجاعی می تواند افراد را به این باور برساند که در کودکی تجربه ای مانند آنچه در چنین تبلیغی آمده است،داشته اند؟

آزمودنی ها ابتدا در معرض تبلیغی قرار گرفتند که می گفت آنها در کودکی با میکی موس دست داده اند. بعداً آنها به سوالاتی درباره تجارب دوران کودکی خود در دیسنی پاسخ دادند. در مقایسه با گروه گواه، تبلیغ اعتماد آنها به اینکه در کودکی شخصاً در والت دیسنی با میکی موس دست داده اند را افزایش داد.

آنها بعد از بررسی به این نتیجه رسیدند که افزایش اعتماد می تواند ناشی از 1- زنده شدن یک حافظه واقعی یا 2- خلق یک حافظه جدید و کاذب باشد. پس ممکن بود که آنها واقعاً در کودکی میکی موس را ملاقات کرده باشند و اینکه هر دو حالت ممکن بود محتمل باشند. بنابراین آنها آزمایش دومی را انجام دادند که آزمودنی ها تبلیغات دروغینی را درباره دیسنی مشاهده می کردند که نشان میداد آنها با یک شخصیت غیر ممکن به اسم "باگزبانی" دست داده اند.  مجدداً در مقایسه با گروه گواه، تبلیغات موجب افزایش اعتماد آنها به این مسئله شد که شخصاً با باگزبانی دست داده اند!

اگر چه احتمال چنین اتفاقی غیرممکن بود چون "باگزبانی" یک شخصیت وارنر برادرز  بود که مرده ی آن هم نمیتوانست در سرزمین دیسنی پیدا شود ولی حدود 16درصدآزمودنی ها بعداً گفتند که به یاد دارند که چنین اتفاقی واقعاً برایشان رخ داده است.

گروه تحقیق بعدها این تبلیغات را با هدف مقایسه دو نوع تبلیغ تصویری و متنی تکرار کردند و نتیجه گرفتند که تبلیغات تصویری موجب تقویت اساسی اثر حافظه کاذب می شود. (48درصد در مقابل 17درصد)

این یافته ها نشان میدهند که تبلیغاتی که در بر گیرنده ارجاعات شرح حال نگاری است می تواند در حافظه شخصی دوران کودکی مداخله کند. تبلیغ کنندگان احتمالاً جزئیات کاذبی را ذکر نمی کنند بلکه آنها جزئیاتی را که می تواند درست باشد ذکر می کنند. البته در مورد همه درست نیست.ممکن است وقتی در دیسنی بودید تصویر میکی موس را دیده باشید ولی هیچ وقت با او ملاقات نکرده باشید یا با او دست نداده باشید. تبلیغ ممکن است شما را به این فکر وادار کند که چنین کرده اید.

از آنجا که ما هزاران تبلیغ را هرماه مشاهده میکنیم، آیا همگی ما می توانیم مصداق ناخواسته تجربه تحریف حافظه باشیم؟

در ایران نیز ما در معرض تبلیغات مختلفی از این دست قرار گرفته و خواهیم گرفت، بنابراین باید بیشتر از قبل مواظب نوستالژی هامون باشیم!

در مورد خطاهای شناختی، دانشمندان مختلفی مشغول تحقیق هستند که تا کنون نتایج این تحقیقات نشان داده است که ما دچار خطاهای فراوانی هستیم. فکر میکنم حداقل کاری که ما می توانیم انجام دهیم شناختن این خطاهاست. همین شناخت شاید به ما کمک کند تا گاهی به برخی از این خطاها آگاه شویم و بدانیم که مشغول خطا کردن هستیم! (چون در بسیاری از موارد جلوگیری از این خطاها بسیار سخت یا ناممکن است) و یاد بگیریم که در موارد مختلف آنقدر با سماجت و یقین فکر نکنیم که حتماً درست میگوییم و آنچه می گوییم مبتنی بر واقعیاتیست که اتفاق افتاده است.

اگر عمر و فرصتی باقی بود قصد دارم تا در آینده از برخی از این خطاها و تحقیقات مرتبط با آنها بنویسم. فکر میکنم مرور و نوشتن از این خطاها حداقل برای خودم مفید خواهد بود.

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۵
سامان عزیزی
شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

مین ها، این بذرهای مرگ

چهارم آوریل روز جهانی مبارزه با مین های زمینی بود.

 

حدود بیست سال پیش یکی از عزیزانم  که هم سن و سال خودم بود قربانی مین شد و داغش برای همیشه در قلبم موند. یادمه که تا چند روز تکه تکه های تنش رو از همون اطراف جمع میکردیم و جمع میکردن. شاید از همون زمان احساس بدی نسبت به این سلاح وحشیانه پیدا کردم.

این چند روز داشتم فکر میکردم که چرا ما انسانها نسبت به جنایت هایی که برامون ملموس تره حساسیت بیشتری داریم. مثلاً کسی رو که جلو چشممون گردن بزنن یا در فیلمی ببینیم، تاثیر خیلی بیشتری روی ما باقی میگذاره تا زمانی که یک جنگنده بمب افکن رو میبینیم که با فشار یک دکمه هزاران نفر رو به خاک و خون میکشه.

ظاهراً ذهن ما تصویر کردن اون یک نفر و احساس نزدیکی با اون رو بهتر از چندین هزار نفر میتونه درک و تحلیل کنه. شاید به همین خاطره که گروه های افراطی هم بیشترین تمرکزشون روی جنایاتی از این دست که رعب و وحشت بیشتر و ملموستری برای ما انسانها ایجاد میکنه گذاشتن.

یاد این جمله ژان روستان افتادم که میگه : وقتی یک نفر را میکشید،قاتلید، وقتی یک میلیون نفر ، فاتحید و وقتی همه را میکشید خدائید.

 

به هر صورت با وجود اینکه تا حدی با این خطای ذهنی انسانها (و از جمله خودم) آگاهم و سعی کردم و میکنم که در موضع گیری هام کمی جلو این خطا رو بگیرم بازهم نفرت عجیبی از مین های ضد نفر دارم.

 

از تعداد دقیق این مین های زمینی آمار مشخصی در دست نیست ولی تخمین سازمان ملل تا سال 1997 یعنی زمانی که به کار گیری این مین ها ممنوع شد، حدود 110 میلیون مین بود که در 70کشور دنیا کار گذاشته شده اند.

کشور ما هم جزو سه کشور اول لیسته که بیشترین اراضی مین گذاری شده  رو در خودش جا داده. و استانی که من از اون میام یعنی کردستان هم جزو چهار استانیه که بیشترین اراضی مین گذاری شده در اون وجود داره.

 

به چشم خودم خانواده های زیادی رو دیدم که قربانی این بذرهای مرگ شدن و شاهد رنج کشیدن اونها بودم. امیدوارم تلاش بیشتری برای پاکسازی این مناطق در همه دنیا انجام بشه. و فکر میکنم باید قدردان از خود گذشتگی و معرفت کسانی باشیم که بی هیاهو و بی چشمداشت زندگیشونو وقف این پاکسازی ها کردن و میکنن. 

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۴
سامان عزیزی
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۲ ب.ظ

کمی دیگر در مورد داستایفسکی

این نوشته سر و ته مشخص و معلومی نخواهد داشت و صرفاً نوعی یادداشت نویسی ست.

چند روزی هست که فکرم درگیر داستایفسکی و شخصیت اونه. سعی میکنم بخشی از چیزهایی که بهشون فکر کردم اینجا بنویسم.شاید روزی دوباره برگشتم و دوباره خوندمشون.

 داستایفسکی بسیاری از  زندگی های شخصیت های رمان های بزرگش رو یا زیسته یا در زیستنش دیده. (ظاهراً به گواهی یکی از زندگینامه نویسانش، اکثر زندگی نامه نویسان دیگه هم همین فکر رو میکنن). همین باعث شده که تا حد بسیار زیادی شخصیت هایی در رمانهاش خلق کنه که به "انسان" نزدیکترن.

نکته جالب و مهمی که در تفکر داستایفسکی جایگاه مهمی داشته اینه که اون، انسان رو یک موجود معقول و منطقی نمیدونه و بارها و بارها نشون میده که این موجود تا چه حد میتونه غیر معقول و بی منطق باشه. چقدر میتونه تحت تاثیر احساسات و هیجانات و انگیزه های عجیب و غریب (اما آشنا برای همه ما!) فکر کنه و دست به عمل بزنه.

مسئله ای که(غیر منطقی بودن انسان) امروزه، اقتصاددانان رفتاری دارن بهش میپردازن و هنوز در ابتدای راهش هستند.

به نظرم همین دیدگاه به تنهایی میتونه نشون دهنده شناخت عمیق اون از نهاد انسان باشه. اون هم در عصری که اعتقاد به خردمند بودن انسان و پایه قرار دادن منطق و سود و فایده فردی مشغول جوانه زدن بوده.

 

از نظر داستایفسکی یگانه راه رستگاری انسان از "رنج" میگذره. اون رنج کشیدن رو برای جلا دادن به روح ضروری میدونسته. تا حدی که انواع رنج های خود خواسته رو به خودش و شخصیتهای داستانهاش تحمیل میکرده.

جالبه که اون حتی برای افکار سیاهی هم که در ذهنش داشته خودشو مستحق رنج میدونسته. اصولاً خودش  رو (و شاید دیگران هم) برای "افکار" سیاه و تاریک به همون اندازه "اعمال و رفتار" سیاه و تاریک (و بلکه بیشتر) مستحق رنج و عذاب میدیده.

 

بعضی وقتها و در بعضی گفتگوها در داستانهاش، انگار اعتقادش بر این بوده که راه رسیدن به تعالی روح از سیاه ترین و پست ترین تجربه های زندگی گذر میکنه (آدم یاد این گفته نیچه میفته (به مضمون): که شاخه های درخت هرچه بلندتر و بلند تر به سوی نور قد میکشن، ریشه های درخت به همون اندازه در تاریکی و سیاهی خاک فرو میرن)

 

فکر میکنم تا حد زیادی میتونیم داستایفسکی رو مصداق این بیت مولانا هم در نظر بگیریم:

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش    //    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

 

چیز دیگه ای که در مورد داستایفسکی به ذهنم میرسه اینه که آدم به شدت منفعلی بوده و تقریباً میشه گفت که بسیاری از اتفاقات زندگیش (حتی چند تا از رمان هاش رو) زیر فشار شرایط و محیط و دیگران، با کمترین عاملیت از جانب خودش رقم خورده.

قضاوت دیگه ای که میتونم در مورد شخصیت داستایفسکی بکنم اینه که اگر بر اساس مدل پنج عاملی شخصیت (BIG 5) بخوام شخصیتش رو تحلیل کنم میتونم به بگم که در عامل C (به زبان ساده: مسئولیت پذیری) نمره پائینی میگرفت و در فاکتور N (به ربان ساده: نوروتیک بودن ) نمره نسبتاً بالایی کسب میکرد. از زندگیش (البته به روایت زندگی نامه نویسانش) بر میاد که به شدت آدم بی مسئولیتی بوده.

 

یکی از بزرگترین دغدغه های او که میتونیم رگه های زیادی ازش در رمانهاش ببینیم مسئله اخلاق بوده. مجادلات ذهنی اخلاقی خودش که تا پایان عمر هم درگیرشون بود در شخصیت های رمانهاش هم به سادگی قابل مشاهده ست. نمونه های گردش ها و چرخش های شدید اخلاقی در قهرمانان داستانهاش رو میشه به سادگی پیدا کرد. اون در جستجوی آرمانی اخلاقی برای خودش بود و هرچند در برادران کارامازوف ، ظاهراً به سمت آرمانهای اولیه مسیحیت گرایش پیدا کرده و داستان رو به نفع اون به پایان میبره ولی به نظر میرسه که هنوز درگیر این مسئله بوده. 

 

چیزی که در قلم داستایفسکی منو به شدت جذب خودش میکنه اینه که تقریباً در سراسر کتابهاش بدون پرداختن به حاشیه ها و توصیفات دنیای داستان، یکراست به سراغ "انسانی" آشنا میره.(آشنا برای ما انسانها). انسانی از گوشت و پوست و خون.

 

داستایفسکی دیدگاهی بدبینانه نسبت به انسان و ذات اون داشت و معتقد بود که نیاز به چیزی ضروری هست که انسان رو از این وضعیت رها کنه و راهنمای اون بشه برای پاک و مقدس شدن. و نسخه ای برای انسان پیچید هم که مشخصه و بالاتر گفتم.

 

یکی از دغدغه های مهم داستایفسکی، مسئله آزادی و مسئولیت انسان بود. آزادی و مسئولیت به معنای اگزیستانسیال اونها. و شاید بخاطر همین دغدغه هاست که بعدها و پس از ظهور اگزیستانسیالیست ها(اَه چه کلمه سخت و پرطمطراقی!) ، اونها ارجاعات زیادی به داستایفسکی دادند. حتی اروین یالوم(از چهره های مطرح روانشناسی اگزیستانسیال) هم توصیه موکدی بر مطالعه آثار داستایفسکی داره.

 

داستایفسکی فکر میکرد که بیماریش (صرع) روحی متعالی تر از انسانهای سالم بهش داده. با اینکه برای مبارزه با این بیماری تلاش زیادی کرد ولی این مرض تا پایان عمر یار همراهش بود. اون فکر میکرد که وقتی حملات صرع بهش دست میده به خدا نزدیکتره و چندین بار از این حالات روانی به عنوان تجربه هایی مقدس یاد میکنه.

 

و بالاخره "مرگ" که در نهایت از داستایفسکی یک پیامبر میسازه! اون در طول زندگیش انقدر با مرگ مواجهه شده بود که بتونه چشم در چشمش بندازه و بر این ترس ذاتی انسان غلبه کنه. از مواجهه با مرگ خودش و تا پای تیرباران رفتن گرفته تا مرگ پدرش در نوجوانی.از مرگ برادر حامیش گرفته تا مرگ همسر اولش.از مرگ دختر سه ماه ش گرفته تا مرگ پسر سه ساله ش. به نظرم این مواجهه ها اثری عمیق و ماندگار بر زندگی و آثار داستایفسکی باقی گذاشته و همین اثرات هم بر جذابیت رمانهای اون اضافه کرده.

هرچند که داستایفسکی در پای میز قمار چیزی به دست نیاورد و بارها همه دار و ندارش رو بر سر این میز به باد داد ولی به نظرم در قمار بازی مرگ برنده خوش شانس همه میزها بود!

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۵۲
سامان عزیزی
سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۹ ب.ظ

داستایفسکی-جدال شک و ایمان

چند سالی میشد که کتاب برادران کارامازف اثر زیبای داستایفسکی در لیست کتابهایی بود که میخواستم بخوانم. چند سال پیش شروع به خواندن آن کرده بودم ولی بعد از خواندن حدود صد صفحه از کتاب فرصت نشد ادامه بدم و بعدها هم سراغ آن برنگشتم.

به تازگی شروع به خواندنش کردم و تقریباً بی وقفه آنرا خواندم. راستش نمیتوانستم بفهمم که سری اول چطور تونستم نخوانده رهایش کنم. به هر حال ،خواستم کمی در موردش بنویسم.

از یکی از معلم های خوبم یاد گرفتم که هر وقت کتابی میخونم، خوبه که بعد از خوندنش یک صفحه راجع به اون بنویسم. این عادت رو یکی دو سالی هست که دارم ولی خیلی کم پیش اومده که توی وبلاگم این کار رو انجام بدم. تصمیم گرفتم برای تمرین بیشتر نوشتن در وبلاگ، از این به بعد بیشتر اینکار رو بکنم.

 

کتاب جنایت و مکافات، قمار باز، ابله، چندتا داستان کوتاه و یک زندگی نامه به قلم ادوارد هلت کار، رو از آثار داستایفکی قبلاً خوندم. فکر میکنم همونطور که اکثر خوانندگان داستایفسکی میگن، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف بهترین آثار اون هستن.

داستایفسکی(1821-1881) نزدیک به شصت سال زندگی کرد. چیزی که برای من جالبه اینه که طی این سالها رنج های زیادی کشید، از ازدست دادن والدینش در نوجوانی تا زندان و تبعید به سیبری و فوت همسر و پسر و دختر خردسالش. این اتفاقات انقدر اونو با دنیا و رنج ها و آدمهاش درگیر کرد تا  تونست انقدر عمیق به شخصیت و روح و روان انسان نفوذ کنه. یکی از جالبترین اتفاقات عمرش که همیشه اونو به خاطر داشته (به گفته خودش) زمانی بوده که قرار بوده اعدامش کنن و تا پای تیر باران هم میره ولی ظاهراً فقط میخواستن بترسوننشون و جون سالم به در میبره. بعد ها در مورد اون روز گفته بود: " به خاطر ندارم در هیچ زمانی در طول زندگیم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم".

 

بنابراین اتفاقی که برای تعداد کمی از ما میفته رو اون به خوبی تجربه کرده یعنی: مواجهه با مرگ و نابودی خودش.

 

چیزی که از داستایفسکی و بخصوص در دو اثرش یعنی جنایت و مکافات و برادران کارامازوف برای من حیرت آوره، تسلط فوق العاده اون در نفوذ کردن به ذهن و روان شخصیت های داستانشه و بعد از اون به تصویر کشیدن این نفوذ و تسلط.

درست مثل یک روانکاو خبره در لایه لایه های ذهن و روان شخصیتها نفوذ میکنه، چارچوب تصمیم گیری، تاثیر احساسات مختلف روی اونها و بالاخره چالش های ذهنی اونها رو عیان میکنه. فکر میکنم صرف خوندن این توصیفات داستایفسکی از ذهن و روان شخصیتها، میتونه به ما در شناخت خودمون و دیگران کمک زیادی بکنه. خیلی وقتها غیر از توصیف به ما راه انجام این کار رو هم نشون میده تا یاد بگیریم و کم کم تمرینش کنیم.

رمان برادران کارامازوف، داستان سه برادر (یا شاید بهتر باشه بگیم چهار برادر) و پدر عیاش و بی مسئولیت اونهاست. برادرانی که هر کدام شخصیت های متفاوتی دارند و گاهاً ضد و نقیض. هنگام خوندن داستان به نظرم رسید که هر کدوم از این برادرها هم میتونن نماینده بخشی یا دوره ای از شخصیت هر یک از ما و بخصوص خود داستایفسکی باشن.

به هر حال نمیخوام بیشتر از این از داستان رمان بگم چون خود داستایفسکی بهتر از من نوشته!

 

اما میخوام به نکته عجیبی اشاره کنم و اون اینکه در خلال گفتگوهای رمان، چند مفهوم آشنا رو میتونستم به سادگی تشخیص بدم. مفاهیمی که قبلاً از نیچه شنیده بودم.

مفهوم بازگشت ابدی- ابر انسان -آفریدن خدا به دست انسان و کشتن اون به تازگی. و برخی مفاهیم دیگه.

بررسی که کردم دیدم سالهای عمر داستایفسکی و نیچه همپوشانی زیادی داره. یعنی زمانی که نیچه متولد میشه داستایفسکی حدوداً 23 ساله بوده.به هر حال اینکه ایندو با آثار هم آشنا بودن یا اینکه این مفاهیم ، مفاهیم روز اون دوره از تاریخ بودن دغدغه من نیست و صرفاً برام کمی جلب توجه کردن.

 

فکر میکنم برای تموم کردن این نوشته ،از عنوان زیبایی که ادوارد هلت کار برای زندگی نامه داستایفسکی انتخاب کرده استفاده کنم برای توصیف داستایفسکی و آثارش از همه چیز گویاتر باشه:

داستایفکی ، جدال شک و ایمان

 

 

 
۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۴۹
سامان عزیزی
جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۴۵ ب.ظ

معرفی کتاب از خوب به عالی

عنوان دوم این کتاب: چرا برخی از شرکت ها جهش می کنند و برخی دیگر خیر؟

مولف : جیم کالینز (مولف کتاب کلاسیک و معتبر "ساختن برای ماندن")

مترجم: ناهید سپهر پور

انتشارات آوین

پیش نوشت: این کتاب حاصل تلاش یک تیم بیست و یک نفره تحقیقاتی است. تیمی که پنج سال به بررسی و مقایسه پانصد شرکت برتر در آمریکا پرداخته اند (لیست پانصد شرکت برتر فورچون) که از سال 1965 تا 1995 از نظر میزان فروش در صدر قرار داشتند.

آنها از میان این شرکت ها ،شرکت هایی را انتخاب کردند که پانزده سال در بازار فعالیت داشتند و فعالیتشان در سطح معمولی بود اما از مرحله ای به بعد جهشی را تجربه کرده بودند که سود آنها حداقل به سه برابر میانگین بازار رسیده بود و این اختلاف را تا حداقل پانزده سال بعد حفظ کرده بودند.

نکته جالب این است که پرسش تیم تحقیقاتی صرفاً این نبود که "این شرکت ها چه ویژگی های مشترکی دارند ؟ " بلکه به دنبال جواب این مسئله بودند که "نقاط مشترک شرکت های عالی چیست که آنها را از شرکت های هم ترازشان متمایز می سازد؟"

بعد از فیلتر کردن پانصد شرکت برتر، تیم تحقیقاتی به یازده شرکت رسید که معیارهای عالی بودن را داشتند و در مقابل شرکت های هم ترازی را انتخاب کرد که در همان صنعت فعال بودند و در بازه زمانی قبل از جهش شرکت های متعالی، در یک سطح قرار داشتند. یعنی هر دو شرکت های خوبی بودند اما در مقایسه با شرکت های عالی، یا جهش نکرده بودند یا جهش آنها پایدار نبود.

در نهایت آنها به شش عامل اصلی رسیدند که وجه تمایز شرکت های عالی با شرکت های هم ترازشان بود.

نکته جذاب و روشنگر این کتاب به نظر من این است که تیم تحقیق، اگر بر اساس فکت ها و نتایج بررسی ها، به عواملی برخورد میکردند که برخی اوقات کاملاً برخلاف تصور رایج از موفقیت این شرکت ها بود، از بیان و اثبات آن ابایی نداشتند. چنانچه به نظر من بهترین و راهگشا ترین بخش های این کتاب همان نتایج جالب غیر منتظره هستند که ما را به فکر کردن بیشتر وادار می کنند.

جهت آشنایی با عنوان این عوامل شش گانه، شاید تصویر زیر گویا تر از توضیحات من باشد. (منبع تصویر:صفحه 25 کتاب)

 

قبل از اینکه به نقل جملاتی از کتاب بپردازم شاید گفته پیتر دراکر در مورد این کتاب برای شما هم جالب باشه :

کتاب حاضر با بهره گیری از تحقیقات دقیق و روش مند، سبک های مدیریتی کنونی را به چالش می کشاند.از ایده مدیریت مافوق بشری تا فن آوری اطلاعات و تمایل به تملک و تلفیق شرکت ها. مطالب این کتاب الزاماً افراد متوسط را به افراد با کفایت تبدیل نخواهد کرد، اما موجب می شود تا شایستگی به تعالی بدل شود.

نقل جملاتی از کتاب( برخی از جملات نقل به مضمون شده اند) :

- خوب دشمن عالی است. این یکی از مهمترین دلایلی است که موجب می شود، سازمانها یا افراد، به ندرت از خوب به عالی برسند.

 

- شما می توانید در زندگی از عهده هر کاری برآئید، به شرط آنکه برایتان فرقی نکند که آن کار به اسم چه کسی ثبت خواهد شد (هری.اس.ترومن. سی و سومین رئیس جمهور آمریکا)

 

- در بیش از سه چهارم شرکت های هم تراز( یعنی شرکت هایی که عالی نبودند) ،مدیرانی را ملاقات کردیم که هنگام انتخاب جانشین برای خود، کسی را بر می گزینند که شکست بخورد یا عملکردی ضعیف داشته باشد.

 

- اکثریت قریب به اتفاق شرکت های عالی، رهبران مقتدر و افسانه ای نداشتند! بلکه آنها دارای رهبرانی بودند که با روش رهبری سطح پنجم کار می کردند (رهبری سطح پنجم = اراده + فروتنی )

 

- برای رهبران سطح پنجم اینگونه نبود که نخست، هدف حرکت را تعیین کنند و بعد افراد مناسب را بیابند.بلکه آنها ابتدا افراد مناسب را انتخاب می کردند (و افراد نامناسب را حذف می کردند) و بعد هدف خود را تعیین می کردند!

 

- شرکت های رهسپار تعالی، سخت گیرند ولی ظالم نیستند. سخت گیر بودن یعنی استفاده از معیارهای دقیق به طور پیوسته و در هر زمان و در تمام سطوح به خصوص در شطح مدیران ارشد.

 

- مسئولیت بزرگ ترین فرضت ها را به بهترین نیروهای خود بدهید نه مسئولیت بزرگ ترین مشکلات را .

 

- این گفته قدیمی که افراد مهمترین سرمایه شما هستند  نادرست است. افراد مهمترین سرمایه شما نیستند،بلکه افراد شایسته مهمترین سرمایه شما به شمار می روند.

 

- شایستگی فرد بیش از اینکه به علم خاص، سابقه یا مهارت های او وابسته باشد، به عادات شخصیتی و توانایی های ذاتی او بستگی دارد.

 

- رهبری، نه فقط با آرمان گرایی، بلکه با ترغیب افراد به رویارویی با حقایق دردناک و اقدام نسبت به پیامد های آن، آغاز می گردد.

 

- روباه خیلی چیزها می داند، اما خارپشت فقط یک چیز خیلی مهم را می داند (ضرب المثل یونانی)

 

- شرکت های عالی، پیروزی را در درک واقعی یافته بودند نه در اعتماد به نفس کاذب.

 

- دریافت خارپشتی، یک هدف، استراتژی یا یک خواسته نیست بلکه نوعی شناخت است -خودت را بشناس- به طور متوسط چهار سال طول می کشد تا شرکت های رهسپار تعالی به یک نوع دریافت خارپشتی دست یابند.

 

- فهرستی از کارهایی که نباید انجام دهید تهیه کنید ( بودجه بندی به این معنا نیست که ببینیم به هر رشته فعالیت چه قدر بودجه تعلق می گیرد، بلکه به این معناست که مشخص کنیم کدام فعالیت ها به بهترین شکل با مفهوم خارپشتی ما هم سویی دارند و باید به طور کامل تقویت شوند و کدام فعالیت ها باید اساساً حذف شوند)

 

- در شرکت های عالی، فن آوری، شتاب دهنده حرکت است نه ایجاد کننده آن. (این شرکت ها هیچ کدام دوران جهش خود را با فن آوری پیشگام آغاز نکردند. به این دلیل ساده که تا وقتی که نمی دانید کدام تکنولوژی ها به کارتان می آیند، نمی توانید بهره گیری خوبی از آنها داشته باشید)

 

- هشتاد درصد از مدیران شرکت های عالی، به هیچ وجه به تکنولوژی به عنوان پنج عامل مهمی که در جهش آنها تاثیرگذار بودند، اشاره نکردند. (تکنولوژی نمی تواند یک شرکت خوب را به عالی تبدیل کند، همچنین به خودی خود نمی تواند از وقوع فاجعه جلوگیری کند)

 

- اگر شما این شانس را داشتید که بنشینید و تمام 2000صفحه یادداشتی را که طی مصاحبه با شرکت های رهسپار تعالی تهیه شد مطالعه کنید، از نبود آشکار بحث راجع به "استراتژی رقابتی" متعجب می شدید!. بله آنها در مورد استراتژی،کارایی  و بهترین شدن صحبت می کردند،اما هرگز در مورد برنده شدن سخنی به زبان نمی آوردند. آنها هرگز استراتژی های خود را اساساً در پاسخ به عملکرد دیگران مشخص نمی نمودند.

 

- عوامل درونی شرکت های رهسپار تعالی، اغلب از میزان اهمیت تحول خود در زمان آن آگاه نبودند، تنها پس از این تحول بود که با بررسی گذشته متوجه آن شدند. آنها برای مشخص کردن آن چه در آن زمان انجام می دادند، هیچ اسم، نقطه عطف، نقطه شروع یا برنامه ای نداشتند.

پی نوشت: من در طول سالهای گذشته، کتاب های زیادی در زمینه مدیریت خوندم و تجربه کوچک ده ساله ای هم در این حوزه دارم. شاید بیشتر از سی یا چهل عدد از این کتاب ها، جزو معروف ترین و معتبرترین کتاب های این حوزه بوده اند اما فکر می کنم کتاب از خوب به عالی، یکی از عالی ترین کتابهاییه که در مورد مدیریت کسب و کار  تا به حال خوندم. اگر بخوام کتاب دیگه ای رو در کنار این کتاب قرار بدم که مفاهیمشون در کنار هم بتونن سینرژی ایجاد کنن، کتاب "پنجمین فرمان نوشته پیتر سنگه" رو می تونم پیشنهاد کنم.

۰ نظر ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۵
سامان عزیزی
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ

خلاصه کتاب اقتصاد برای همه-قسمت دوم

چه عواملی موجب افزایش رشد اقتصادی می شوند:

1-سرمایه گذاری داخلی

2-امنیت سرمایه (مواردی مانند: حقوق مالکیت-نظام قیمت گذاری-حمایت از اعتبار و شهرت سازمانها و نظام مالکیت معنوی)

3-ثبات سیاسی و سیاستگذاری

4-سرمایه گذاری خارجی(استقراض خارجی-سرمایه گذاری مستقیم خارجی-قرارداد بیع متقابل)

5-نهادها

6-و برخی عوامل دیگر

چند نکته:

-برای رشد اقتصادی،افزایش سرمایه گذاری شرط لازم است نه کافی

-باید توجه داشت که در تحلیل نهایی برخی تحلیلگران،رشد را به میزان سرمایه گذاری ربط می دهند اما این نگاه تحلیلی برخی کشورها را به بیراهه کشانده و به این توهم منتج شده که بدون اصلاح نظام انگیزشی،می توان صرفاً با افزایش سرمایه گذاری به توسعه رسید.

-دکتر سرزعیم تحلیل جالبی را مطرح میکنند از اینکه چرا در ایران در مقایسه با سایر کشورها، کسب و کار های خصوصی ای که در سطح کلان فعالیت کنند(مثلاً فروشگاه های زنجیره ای سراسری خصوصی) تقریباً وجود ندارند. پیشنهاد میکنم تحلیل جالب ایشان را در کتاب مطالعه کنید!.

 

مراجع اصلی سیاستگذاری در اقتصاد کلان:

1-بانک مرکزی

2-وزارت اقتصاد و دارایی و نهاد های مشابه مانند سازمان مدیریت و برنامه ریزی

بانک مرکزی به تنظیم سیاست های پولی و وزارت اقتصاد به تنظیم سیاست های مالی می پردازد.مثلاً مبارزه با تورم و مدیریت آن از مهمترین وظایف بانک مرکزی و تنظیم بودجه دولت از وظایف وزارت اقتصاد و دارایی است.

 

مفهوم نرخ بهره:

تعریف ابتدایی و ساده نرخ بهره " قیمت سرمایه" است.به عبارتی "سرمایه" هم در بازار قیمتی دارد که بر اساس عرضه و تقاضا باید تعیین شود و نه دستوری. یعنی هرچه در یک اقتصاد،سرمایه و پول بیشتر باشد قیمت آن هم پائین تر است و برعکس.

نرخ بهره واقعی و اسمی:

تفاوت ایندو در لحاظ کردن نرخ تورم است.

مثلاً در ایران نرخ سود سپرده ها از سال65 تا 82 از نرخ6.82 تا 11.8 افزایش یافت.یعنی در حالی که اسماً افزایش یافته است ولی با در نظر گرفتن نرخ تورم متوجه خواهیم شد که نرخ واقعی سود سپرده منفی و کاهشی بوده است.

با دانستن این قضیه شاید بهتر بتوانیم درک کنیم که چرا در ایران گرفتن وام به عنوان یک فرصت اقتصادی برای همه مطرح است! و از طرفی باید بدانیم که با سپردن پس انداز ها به بانک در این شرایط، عملا سپرده گذاران متضرر می شوند که عموماً از اقشار آسیب پذیر و ریسک گریز جامعه هم هستند.

 

مفهوم تورم:

تورم عبارت است از افزایش سطح عمومی قیمت ها.

چند نکته در مورد این تعریف:

1-افزایش قیمت تنها یک یا چند کالا به معنی وجود تورم نیست.مثلاً ممکن است تقاضا برای یک کالا به دلایلی افزایش یابد ولی عرضه آن تغییری نکند در این صورت قیمت آن بالا می رود.

2-اگر قیمت چند کالا افزایش و همزمان قیمت چند کالا ی دیگر کاهش یابد به طوری که سطح عمومی قیمت ها تغییر نکند،تورمی وجو نخواهد داشت.

3-تورم را برای یک فاصله زمانی مشخص می سنجند(معمولاً یک سال)

4-سطح عمومی قیمت ها از طریق اندازه گیری قیمت های خرده فروشی یا شاخص هزینه زندگی محاسبه میکنند. مثلاً بانک مرکزی ایران،حدود300 قلم کالا و خدمت را که در زندگی روزمره یک خانوار ایرانی مصرف می شود را با احتساب وزن مصرف آنها در نظر میگیرد.

5-قیمت زمین و مسکن در محاسبات فوق وارد نمی شود، چرا که اینها از جنس دارایی هستند و کالا و خدمت مصرفی خانوار به شمار نمی روند، اما نرخ اجاره مسکن در این محاسبه حضور دارد.

نکته: عدم محاسبه نرخ تورم در قراردادها و تحلیل ها،معضل بسیار رایجی است. مثلاً ادعای اینکه-افزایش قیمت بنزین باعث کاهش مصرف آن خواهد شد- در چند سال گذشته در ایران،ادعای صحیحی به نظر نمی رسد. زیرا باید در نظر داشت که افزایش قیمت بنزین بیشتر از نرخ تورم بوده یا کمتر.

مثالی دیگر:

فرض کنید خانه ای به قیمت100.000 دلار با استفاده از وامی که بهره سالیانه آن 7 درصد است خریده اید و می توانید این خانه را سالی 6000دلار اجاره دهید. حال اگر نرخ تورم 2 درصد باشد، آیا نگه داری این خانه به مدت یکسال عقلایی است؟

پاسخ با شما !

 

تاثیرات سیاست پولی:

مهمترین هدف بانک مرکزی، ایجاد ثبات در اقتصاد از طریق کنترل تورم است. در عین حال بانک مرکزی به دیگر اهداف اقتصادی نظیر رشد اقتصادی و کاهش بیکاری توجه دارد.

وقتی که بانک مرکزی می بیند که رشد اقتصادی خیلی بیشتر از توان اقتصاد شده است و کمبود منابع تولید،موجب بالا رفتن هزینه ها شده و این به افزایش تورم در اقتصاد می انجامد، شروع به اعمالسیاست های انقباضی می کند. یعنی می خواهد پول در جامعه کم شود تا رونق اقتصادی کاهش یابد و اقداماتی می کند که نقدینگی از سطح جامعه کم شده و نرخ بهره افزایش می یابد.

با رشد نرخ بهره و کاهش نقدینگی ،رشد اقتصادی و تورم کاهش می یابد.

در مقابل وقتی بانک مرکزی می بیند که اقتصاد در ورطه رکود افتاده و باید بیکاری کاهش یابد،اقداماتی معکوس انجام می دهد. با کاهش نرخ بهره،افراد انگیزه کمتری برای پس انداز داشته و ترجیح می دهند تا مصرف خود از کالاها و خرید دارایی ها راافزایش دهند. در عین حال سرمایه گذاران نیز با توجه به کاهش نرخ بهره، سرمایه گذاری بیشتری انجام می دهند. افزایش مصرف و سرمایه گذاری موجب افزایش تقاضا در کل اقتصاد می شود که این امر خود افزایش اشتغال و رشد اقتصادی را به دنبال خواهد داشت.

با توجه به نقش کلیدی بانک مرکزی در کنترل اقتصاد، به نظر میرسد که استقلال بانک مرکزی اهمیت بسزایی خواهد داشت.

جالب است بدانید که مدل های مختلفی برای دادن این استقلال به بانک مرکزی در کشورهای مختلف وجود دارد. مثلاً فدرال رزرو آمریکا یکی از معدود بانک های مرکزی است که هم استقلال در هدفگذاری و هم استقلال عملیاتی دارد.

هیئت عامل فدرال رزرو آمریکا، متشکل از افراد متخصص است که توسط رئیس جمهور منصوب می شوند اما این افراد دوره کاری 14 ساله دارند(یعنی عمری بیشتر از ریاست جمهوری!) و دوره خدمتشان تمدید نمی شود و قابلعزل هم نیستند.

متاسفانه به نظر می رسد که در کشور ما این نوع استقلال برای بانک مرکزی وجود ندارد.

 

در بخش سیاست ارزی با این مفاهیم آشنا خواهیم شد:

-کارکرد های نرخ ارز

-رابطه نرخ ارز اسمی و نرخ ارز حقیقی

-رابطه نرخ تورم با نرخ ارز

-تقویت با تضعیف ارزش پول ملی؟

 

و در بخش های بعدی کتاب مفاهیم مهم دیگری مطرح و بسط داده می شوند که برخی از آنها را جهت اطلاع شما فهرست خواهم کرد:

-نقش دولت در اقتصاد  وحالات بهینه قدرت دولت در اقتصاد

-انحصار و پیامدهای آن

-انحصار در بازارهای ایران

-نقش نفت در اقتصاد ایران

-بحث شومی منابع

-سیاست های تجاری و سیاست های معطوف به اشتغال

-بازتوزیع درآمد و سیاست های مرتبط با تحقق عدالت اجتماعی

 

مطالب مرتبط:

معرفی کتاب اقتصاد برای همه-قسمت اول

معرفی کتاب اقتصاد برای همه-قسمت دوم

خلاصه کتاب اقتصاد برای همه-قسمت اول

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۳
سامان عزیزی
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ب.ظ

خلاصه کتاب اقتصاد برای همه-قسمت اول

شاخصی برای سنجش وضعیت اقتصادی کشور:

تولید ناخالص داخلی-GDP- یک کشور، جمع ارزش نهایی کالاها و خدمات تولید شده در داخل یک اقتصاد را در بازه زمانی مشخص (یک سال) نشان میدهد. این متغییر قدرت تولید یک اقتصاد را به ما نشان می دهد.

چند نکته در مورد این تعریف:

1-به دلیل پرهیز از بازشماری، از کالاهای نهایی در مقابل کالاهای واسطه ای استفاده شده.چون ارزش کالاهای واسطه ای در کالاهای نهایی وجود دارد و نباید مجدداً در محاسبات وارد شود.

2-بعد از کلمه –تولید-از کلمه –ناخالص- استفاده شده،به این دلیل که بخشی از درآمد و تولیدات هر کشور صرف جبران استهلاک سرمایه و ماشین آلات می شود و اگر بخواهیم تولید خالص را داشته باشیم باید استهلاک را از تولید ناخالص کم کنیم.

3-مفهوم مرتبط دیگری با این مفهوم وجود دارد به نام –تولید ناخالص ملی- که تفاوت آن در این است که در محاسبه تولید ناخالص ملی،کل تولیدات صرفاً ایرانیان را لحاظ میکنند. یعنی تولید بیگانگان در درون سرزمین ایران را از محاسبه حذف و تولید ایرانیان در سرزمین های دیگر را در محاسبه وارد می کنند.

 

شاخصی برای سنجش وضعیت پیشرفت یک کشور:  رشد اقتصادی

که از محاسبه نرخ تغییرات تولید ناخالص ملی محاسبه می شود.

داستانی کوتاه از روند رشد اقتصادی ایران:

بررسی نمودار رشد اقتصادی ایران نشان می دهد که در دهه چهل عملکرد ممتازی داشته و رشد اقتصادی بین 10 تا 20 درصد را تجربه کرده است.این رونق مستمر، زمینه بهبود و ارتقای موقعیت اقتصادی ایران فراهم آورد. نکته جالب توجه آنست که از سال 1353 که درآمد نفت در ایران همزمان با جنگ اعراب و اسرائیل شدیداً افزایش یافت، پس از یک دوره رونق موقت، نرخ رشد اقتصادی ایران کاهش یافت و این افت تا زمان انقلاب و چندسال بعد از آن تداوم پیدا کرد.

رشد اقتصادی ایران از سال1365 منفی می شود و تاسال 1367ادامه می یابد که شاید یکی از انگیزه های آتش بس جنگ هم این نکته باشد.

با شروع دوران بازسازی، ایران نرخ رشد بالاتر از 10درصد را تجربه می کند که به دلیل استفاده از ظرفیت های خالی و بازدهی بالای سرمایه گذاری های صورت گرفته محقق شد اما تداوم نیافت.از سالهای 72 و 73 با وقوع بحران ارزی وارد رکود شده و تا سال 80ادامه می یابد.از سال 80 همزمان با افزایش قیمت نفت و انجام اصلاحات ساختاری،مجدداً به دوره رونق وارد شد اما به رغم درآمد بالای نفت باز هم رشد اقتصادی از سال 86 دچار کاهش شد و این کاهش ادامه یافت و نهایتاً به دوره تشدید تحریم ها منتهی شد.

 

 

شاخصی برای سنجش رفاه و توسعه:

رفاه و توسعه مفاهیمی مبهم و کیفی هستند که ممکن است محل مناقشه باشند و با اینکه –درآمد سرانه-مفهومی خاص تر است،اما در عوض معنای روشن تری دارد و میتواند تا حدی راهگشای این سنجش باشد.

درآمد سرانه برابر است با کل درآمد ملی تقسیم بر جمعیت کشور.

این مفهوم تا اندازه ای گویای رفاه و امکاناتی است که مردم یک کشور از آن بهره مندند طوری که با مشاهده تفاوت درآمد سرانه دو کشور می توان دریافت که جریان مهاجرت از کدام سمت به کدام سمت است.

به عنوان مثال فرض کنید که درآمد سرانه کشور الف 48000دلار و کشور ب 7000دلار در سال است.آیا این به معنای آنست که بهره مندی یک فرد معمولی در کشور الف 7برابر یک فرد متوسط در کشور ب است؟

خیر.این مقایسه باید با لحاظ کردن قدرت خرید در هر دو کشور الف و ب انجام گیرد. به عبارتی برای مقایسه رفاه مردم در دو کشور-شاخص درآمد سرانه بر اساس قدرت خرید- شاخص معنادارتری است.

مقایسه ای از درآمد سرانه و درآمد سرانه بر اسا قدرت خرید در چند کشور در سال2012:

درآمد سرانه (به دلار) :  قطر :98.682  / سوئیس: 85.794  /عربستان:21.262  /ایران: 6977

درآمد سرانه بر اساس قدرت خرید (به دلار): قطر :103.900  / سوئیس:46.200  /عربستان: 31.800  /ایران:   13.300

 

مطالب مرتبط:

معرفی کتاب اقتصاد برای همه-قسمت اول

معرفی کتاب اقتصاد برای همه-قسمت دوم

خلاصه کتاب اقتصاد برای همه-قسمت دوم

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۹
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۳۷ ب.ظ

معرفی کتاب اقتصاد برای همه-قسمت دوم

به نظرم بهتر است قبل از مطالعه این خلاصه، به سوالات زیر کمی فکر کنیم:

-وقتی که می شنویم که دولت با کسری بودجه مواجه شده است،احتمالاً میتوانیم درک کنیم که حساب دخل و خرج دولت با هم همخوانی ندارد، اما آیا تا به حال به این فکر کرده ایم که تبعات این کسری برای مکانیزم های اقتصادی، جامعه و در مرحله بعد خود ما چیست؟

-آیا نرخ ارز برایمان صرفاً یک عدد است یا میتوانیم از آن به عنوان شاخصی از سیاستگذاری های دولت در سطح کلان استفاده کنیم؟

-آیا اقتصاد سیاسی برایمان فقط یک ترکیب واژه ایست یا میتوانیم نمود بیرونی این مفهوم را در جامعه مشاهده و تحلیل کنیم؟

-آیا این اقتصاد است که از سیاست تاثیر میپذیرد یا گاهی (شاید هم بیشتر مواقع!) تعدادی از سیاستگذاری ها تاثیر مستقیمی از اقتصاد و وضعیت اقتصادی میپذیرد؟

-آیا وقتی قصد سرمایه گذاری داریم یا میخواهیم پولهایمان را در بانک بگذاریم یا وقتی برای دریافت وامی اقدام میکنیم و ... ، میدانیم که نرخ تورم را چگونه در محاسباتمان لحاظ کنیم؟

-مفهوم عدالت اجتماعی و بازتوزیع ثروت که شعار همیشگی دولتمردان ماست، تا چه حد در سیاستگذاری های اقتصادی مملکت در نظر گرفته شده یا میشود؟

-آیا آنقدر از مکانیزم های تحقق این عدالت اجتماعی آگاهی داریم که اگر روزی لازم شد که در حمایت یا نقد سیاست دولتمردان،کاری انجام دهیم،بدانیم که در کدام مسیر گام برداریم؟ (مثلاً اینکه آیا یارانه دادن راهی اصولی برای بازتوزیع است؟)

-آیا آنقدر با مفاهیم کلان اقتصادی آشنایی کرده ایم که اگر خواستیم در سطح خرد برای خود و اطرافیانمان تصمیمی اتخاذ کنیم،بتوانیم نقش سیاستها و شاخص های کلان را در تصمیم گیری خود لحاظ کنیم؟

-آیا اینکه نزد دولتمردان ما واردات همیشه مذموم و صادرات همواره مورد تشویق بوده است،توجیه اقتصادی دارد؟ آیا این دیدگاه حامی منافع ملی ماست یا نیاز به بازنگری جدی دارد؟

فکر میکنم در کتاب آقای سرزعیم بتوانیم پاسخ هایی ساده و قابل فهم و منطقی برای این سوالات و سوالات دیگری از این جنس پیدا کنیم. در این کتاب مفاهیم به صورت قابل فهم برای عموم مطرح شده اند و به نظر من آگاهی از این مفاهیم برای عموم مردم ما (از جمله من) ضروری است. (شاید کمی از شور ما کم کرده و به شعور اقتصادی و سیاسی مان بیفزاید، تا در تعیین سرنوشت خود و ملتمان با آگاهی بیشتری مشارکت داشته باشیم و قربانی برخی از شعار های فریبنده نشویم) و شاید این مفاهیم به ما کمک کنند که روند های اقتصادی(و نه صرفاً رویدادهای اقتصادی) را بهتر تشخیص دهیم.

احتمال میدهم برای برخی از دوستان، این مطالب بسیار ابتدایی و ساده باشند ولی شاید برای بیشتر ما کمی ناشناخته باشند یا اینکه صرفاً اسامی ای باشند که در گفتگوهایمان استفاده میکنیم ولی آگاهی کمی از آنها داریم.

 

مطالب مرتبط:

معرفی کتاب اقتصاد برای همه-قسمت اول

خلاصه کتاب اقتصاد برای همه-قسمت اول

خلاصه کتاب اقتصاد برای همه-قسمت دوم

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۷
سامان عزیزی