زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ

کتاب هایی که در سال 1402 خواندم

می گویند ثورو عادت داشت هرازگاهی یکی دو ساعت به یک چیزی زل بزند(یک منظره یا یک حشره یا هر چیز دیگری). حالا در این زل زدن ها به چه چیزی فکر می کرده را نمی دانم. شاید اصلاً فکر نمی کرد و فقط تماشا میکرد. به هر حال من هم یک ساعتی می شود که زل زده ام به قفسه کتابهایم. با خودم درگیر بودم که از کتاب های پارسال چه بنویسم. اگر بخواهم با جزئیات از معاشرت چند ماهه ام با آنها بگویم که می شود مثنوی هفتاد من. اگر بخواهم فقط فهرست کنم و توضیحات کلی بنویسم هم می شود مثل سال های قبل.

تکنیک زل زدن برای این فقره جواب نمی دهد و می روم سراغ همان سبک سال های قبل!

 

کمترین میزان کتابخوانی ام را در ده پانزده سال گذشته، در سال گذشته به ثبت رساندم. مبارک است حتماً! اوایل پارسال به خودم هشدار دادم که حال و احوالت در این زمینه نگران کننده است(+) ولی مغزم دیگر سالهاست که هشدارپذیری اش را به شدت کاهش داده است.

از توجیه ها و شوخی ها که بگذریم، به طور کلی فکر می کنم کمتر سالی را تجربه کرده ام که تا این حد از کیفیت کتابها و کتاب خوانی ام احساس رضایت کرده باشم. هم لذت بردم هم عمیق خواندم هم کلی با نویسندگانشان معاشرت فکری داشتم هم خروجی گرفتم هم مطالعات جانبی و پیگیری سرنخ ها را خوب پیش بردم و ای بابا! همه چی خوب بود دیگه ;)

برای شما و خودم هم، چنین سال هایی برای کتابخوانی تان آرزومندم.

تا بیشتر از این خودمو تحویل نگرفتم بریم سراغ لیست کردن و سپس توضیحات کلی در مورد کتابها:

 

کتاب هایی که در سال 1402 برای اولین بار خواندم یا بازخوانی کردم:

1-شگفتی-آر.جی پالاسیو-ناهید قهرمانی-نشر هیرمند

2-دیدار اتفاقی با دوست خیالی-آدام گاپنیک-کیوان سررشته-نشر اطراف

 

3-جامعه شناسی-آنتونی گیدنز و فیلیپ ساتن-هوشنگ نایبی-نشر نی

4-قدرت جغرافیا-تیم مارشال-پرناز طالبی-نشر همان

5-فلسفه سیاسی-دیوید میلر-بهمن دارالشفایی-نشر ماهی

 

6-روانشناسی اجتماعی-الیوت آرونسن و همکاران-مجید صفاری نیا و پرستو حسن زاده-نشر ارسباران

7-کی بود کی بود؟-الیوت ارونسن و کارول توریس-سما قرایی-نشر گمان

8-روانشناسی زمان-فیلیپ زیمباردو و جان بوید-مهشید یاسایی-نشر دانژه

9-چرا خجالت می کشیم؟-فیلیپ جی.زیمباردو-توراندخت تمدن-نشر علم

 

10-نوآفرینی-آدام گرانت-رضا رایان راد و محمدعلی شفیعا-نشر آریانا قلم

11-دوباره فکر کن-آدام گرانت-تیم ترجمه نشر نوین

12-اینترنت با مغز ما چه می کند؟(کم عمق ها)-نیکلاس کار-محمود حبیبی-نشر گمان

13-قفس شیشه ای-نیکلاس کار-امیر سپهرام-نشر مازیار

14-همه دروغ می گویند-ست استیونز دیویدویتس-نشر گمان

 

15-پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است-دنیل کلاک و ریموند مارتین-حمیده بحرینی-نشر هرمس

 

16-علیه مالکیت فکری-استفن کینسلا-محمد جوادی-نشر آماره

17-نکته های تاریخی-جعفر شیرعلی نیا

18-بهترین قصه گو برنده است-آنت سیمونز-زهرا باختری-نشر اطراف

 

19-مدرسه رویایی-تتسوکو کورویاناگی-سوسن فیروزی-نشر قطره

 

آمار! :205 فصل و 7500 صفحه

آماری اگر مقایسه کنیم حدود 3000 صفحه کمتر از سال چهارصد و یک کتاب خوانده ام. اگر توجیه به حسابش نیاوریم بخاطر برخی مشغله ها و گرفتاری ها تقریباً سه ماه متوالی نتوانستم هیچ کتابی بخوانم. حتی برخی مطالعه های دیگر که من کتاب خواندن حسابشان نمی کنم هم در این سه ماه تعطیل بود. اینکه چطور توانستم سه ماه را تحمل کنم خودش قصه مفصلی دارد که شاید بعداً برایتان تعریف کنم و یک نظریه در حوزه "تاب آوری"(Resilience) از دلش بیرون بکشم!  اشکال نداره، مهم رضایت است که دارم الحمد لله رب العالمین!

 

خوشبختانه از لیست کتاب های سال گذشته، نمی توانم موردی را ذکر کنم که بتوانم در موردش بگویم "ارزش خواندن نداشت". این هم غنیمت و نعمتی بود که نادر است و قدردانش هستم.

کتاب شگفتیِ پالاسیو را خیلی دوست داشتم. نثر روان و گیرا و دلنشین نویسنده نمی گذاشت کتاب را زمین بگذارم. یکی دو سال پیش فیلمی به همین نام را دیده بودم که از روی داستان همین کتاب ساخته شده بود. فیلم خوبی بود و ارزش دیدن داشت. تا کنون اگر به داستانی بر خورده ام که هم کتابش نوشته شده و هم فیلمش ساخته شده، معمولاً کتاب را خوانده بودم و بعد فیلم را می دیدم که تقریباً تجربه مشترک تمام کتابخوان هاست و می شنویم که تفاوت بسیار فاحش بود و تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلمش قابل مقایسه نیست. با اینکه این بار روند معکوس بود اما به این نتیجه رسیدم که روند هیچ تفاوتی برای من ایجاد نمی کند. تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلم قابل مقایسه نیست و تمام.

دیدار اتفاقی با دوست خیالی که مجموعه چند جستار از گاپنیک بود هم با وجود سخت خوان بودن و سبک خاص گاپنیک در نوشتن، واقعاً خواندنی بود.

 

جامعه شناسی گیدنز را سال های دورتر نصفه نیمه خوانده بودم و مدتها بود که در برنامه کتابخوانی ام گذاشته بودم که کامل بخوانمش اما هر وقت مجموعه دو جلدی قطورش را میدیدم خواندنش را به تعویق می انداختم. نیاز به تعریف من هم ندارد، همه جامعه شناسان و نیمه جامعه شناسان توصیه اش می کنند! علیرغم همه حب و بغض هایی که در موردش هست به نظرم کتاب خوبی است و بهتر است نرم نرمک خواند و فکر کرد و تحلیل کرد و حواشی اش را بررسی کرد و یاد گرفت و لذت برد و الی آخر.

کتاب تیم مارشال(قدرت جغرافیا) ارزش خواندن دارد حتماً. اما به نظرم رویکردش کمی سطحی است و کُمیتش می لنگد. پس چرا ارزش خواندن دارد؟ چون چیزهای زیادی برای یاد گرفتن دارد. از طرفی بدون فهمیدن این رویکرد(حتی سطحی) کُمیت نگاه و تحلیل ما هم لنگ خواهد زد. البته کتاب های معتبرتر و بهتری هستند که به تشریح همین رویکرد می پردازند اما به نظرم نخ تسبیح و لُب کلام همین است و قلم مارشال هم قابل تحمل تر.

فلسفه سیاسی دیوید میلر، کتابی کوچک، دقیق و شفاف، و در عین حال خواندنی و قابل فهم است که به نظرم هرکس کوچکترین علاقه ای به این حوزه دارد خوب است که بخواندش.

 

خب برسیم به روانشناسی اجتماعی آرونسن.

ظرف بیست سال گذشته کتاب های نسبتاً زیادی از روانشناسی خوانده ام اما نمی دانم چرا سهم روانشناسی اجتماعی از این مطالعات کمتر از چیزی بوده که استحقاقش را داشته است. به نظرم نگاهی که با کمک کتابها و دانشمندان این حوزه به روان انسان در من شکل گرفته بود-در کنار نقص ها و ندانستن های همیشگی- یک باگ بزرگ داشته است که روانشناسی اجتماعی می تواند بخشی از آن باگ را مرتفع کند. و شاید بیشتر از این هم.

همین کتاب را سالهای هشتاد و سه هشتاد و چهار هم شروع کردم که بخوانم. هیچ به خاطر نمی آورم که چه شد که رها شد. احتمالاً به جابجایی ها(فیزیکی) و سرگردانی های آن سال هایم مربوط باشد. سال گذشته جبرانش کردم! کتاب قطوری است ولی دو بار کامل خواندمش و هنوز هم گوشه میزم جایی برای خودش دست و پا کرده است.

کتاب کی بود کی بود هم فوق العاده بود. سال گذشته کمی در موردش نوشتم البته با هدفی متفاوت از محور اصلی کتاب(اینجا). اما اگر کسی وقت یا حوصله خواندن کتاب روانشناسی اجتماعی را نداشته باشد، این کتاب می تواند بخش هایی از آن را برایش جبران کند.

 

کتاب های زیمباردو را می شود با نقد هایی که به بخش هایی از آن می توان وارد کرد شروع کنم اما واقعیت این است که نگاه و قلم زیمباردو را دوست داشتم و دلم نمی آید در موردش نق بزنم. هر دو کتابش هم از نظرم ارزش خواندن دارند بخصوص در کنار دنبال کردن سرنخ ها و حواشی اش.

 

کتاب های آدام گرانت، اگر کمی بیشتر کشِ شان میداد یا زورِ بیشتری می زد که خیلی معتبر و جامع نگرانه نشان شان دهد، قطعاً مورد هدفِ آماجِ حملات خصمانه ام قرار می گرفت! ولی خوشبختانه این کار را نکرد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. به نظرم ارزش خواندن دارند و احتمالاً در لیست پیشنهاد دادن هایم جای کوچکی برای خود باز کرده اند.

کتاب های نیکلاس کار را هم احتمالاً خودتان می شناسید و مطالعه کرده اید. من جزو کسانی هستم که خیلی دیر راضی به خواندشان شدم متاسفانه. "کم عمق ها" به نسبت قفس شیشه ای بهتر نوشته شده به نظرم. هم مطالب زیادی برای یاد گرفتن دارد و هم سرنخ های زیادی هم به خواننده اش هدیه می دهد.

متمم مطلبی در مورد کتاب همه دروغ می گویند نوشته بود و در کنار بررسی نکات مثبت کتاب، نقد هایی هم به آن وارد کرده بود(و چقدر هم نقد بجایی بودند). به نظر من هم کتاب باگ های زیادی دارد اما نگاه دیویدویتس به برخی موضوعات و مدلی که سراغ آنها رفته آنقدر دوست داشتنی بود برایم که برخی از قسمت های کتاب را دوبار خواندم. فکر می کنم اگر آن نقدها را بفهمیم و درک کنیم(که زیادی به خطا نرویم) دیگر با خیال راحت می توانیم نکات آموزنده زیادی از دیویدویتس یاد بگیریم.

 

کتاب کلاک و مارتین یکی از بهترین کتاب های پارسال بود برای من. ساده و سلیس چیزهایی را می گویند که خیلی ها(منظورم نویسندگان و فلاسفه است) نتوانسته اند با دهها برابرِ این کلمات بگویند.

در مورد کتاب علیه مالکیت فکری قبلاً کمی نوشته ام و دیگر تکرارشان نمی کنم(+)

 

نکته های تاریخیِ شیرعلی نیا کتاب خوبی بود برای من. دید دقیق تر و واقعی تری از اتفاقات جنگ به خواننده می دهد و شاید بعضی از تناقضاتی را که همین امروز هم می بینیم قابل فهمتر کند.

کتاب آنت سیمونز هم کتاب بدی نیست بخصوص که داستان های مختلفی نقل کرده که داستان گویی چطور می تواند برگ برنده باشد برای بسیاری از افراد و کسب و کارها.

و در نهایت کتاب مدرسه رویایی که بسیار دوست داشتنی و آموزنده است. داستانی ساده و زیبا از سبک اداره و مدیریت یک مدرسه در ژاپن توسط آقای کوبایاشی. فکر می کنم خواندن این کتاب برای همه پدر و مادرها و معلم ها مفید و کمک کننده خواهد بود.

 

یعنی از سرعت هراری در مرور مختصر تاریخ بشر هم سرعت بیشتری داشتم در مرور این کتابها! امیدوارم منو ببخشید و خسته تون نکرده باشم، و اگر سوالی یا صحبتی در مورد این کتابها داشتید بتوانم توضیح بیشتری بدهم.

 

۳ نظر ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۲
سامان عزیزی
شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ

مظلوم علم!

به طرز عجیبی علم باور های اطرافم زیاد شده اند! اتفاق خجسته ای ست! دور و نزدیک، دوستان دیده یا دوستان نادیده ی سایبری ام!

به طرز عجیب تری، علم باور های اطرافم هر وقت که فرصتی برایشان پیش میاید برای اثبات علمی بودنشان، ویدیوهایی از نجوم می بینند و نشانم می دهند! یا بحثی را در باب نظریات دانشمندان در مورد کیهان و مافیها آغاز می کنند.

بجز موارد بسیار معدودی از این دوستان، الباقی حتی نمی توانند تشخیص دهند که کدام موضوعات در "دایره علم" قرار می گیرند و کدام موضوعات علیرغم ظاهر علمی شان، علمی نیستند.(البته باید می گفتم به طرز عجیب تر تری!)

اخیراً خیلی خوب می فهمم که چرا بسیاری از دانشمندان(از نوع دانشمندان واقعی)، بزرگترین دشمن علم را علم باوران متعصب می دانستند. ترکیب "علم باور متعصب" واقعاً ترکیب غریبی است. شاید پارادوکسیکال ترین ترکیبی باشد که من می شناسم. چون ذات علم و روش علمی، دقیقاً نقطه مقابل تعصب است.

خنده دار ترین آدم هایی که می شناسم همانهایی هستند که رگ گردنشان برای موضوعاتی که فکر می کنند علمی است بالا می زند! تعصبی کورکورانه و اغلب طوطی وار روی یک نظریه(که گاهی حتی نمی توان صفت نظریه هم به آن داد) یا برعکس، روی موضوعی که فکر میکنند علمی نیست ولی هست.

 

به هر حال چند خط به زبان ساده اینجا می نویسم که بتوانم از این به بعد به اینجا ارجاعشان بدهم و خودم را از توضیح این مکررات خلاص کنم!

چند جمله ای که می نویسم همگی اما و اگر ها و جزئیاتی دارند که طبیعتاً برای این مطلب ذکرشان زائد است.

 

ابطال پذیری و تعین دایره شمول علم

دوستان عزیزم! هر گزاره ای که ابطال پذیر باشد در دایره علم قرار می گیرد. ابطال پذیری به زبان خیلی ساده یعنی اینکه راهی وجود داشته باشد که بتوان نادرستی آن گزاره را ثابت کرد حتی اگر کسی هنوز زحمت اثبات نادرستیِ آن گزاره را به خود نداده باشد.

مثلاً اگر کسی ادعا کند که آب در هشت درجه سلسیوس به جوش می آید، فارغ از درست یا نادرستیِ ادعایش، یک گزاره ابطال پذیر مطرح کرده است. چون راهی برای اثبات نادرستی آن وجود دارد.

نکته ی دیگری که ذکرش لازم است این است که مسئله ابطال پذیریِ گزاره ها یا ادعاها، ربطی به قدیمی یا جدید بودنشان یا سنتی یا مدرن بودنشان ندارد! ممکن است گزاره ای از هزار سال پیش مطرح باشد ولی باز هم در دایره علم قرار بگیرد چون ابطال پذیر است. ممکن است مثال هایش خیلی زیاد نباشند یا به سادگی قابل تشخیص نباشند ولی وجود دارند. و واقعاً از برخی خوانندگان وبلاگم عذر میخواهم که مجبورند چنین بدیهیاتی را بخوانند.

در بحث ابطال پذیری گزاره ها، گزاره ای مثل "هضم سیب زمینیِ خام برای دستگاه گوارش گونه انسان سختر از هضم سیب زمینی پخته است" با گزاره ای مثل" آرایش مولکولیِ مولکول های آب زمانی که در حالت انجماد قرار می گیرند با آرایش مولکولی آنها در حالت مایع متفاوت است" هم ارزند! و هر دو در دایره علم قرار میگیرند و زبطی به ظاهر علمی تر گزاره دوم ندارد.(باز هم عذرخواهی!)

 

نکته ی بعدی اینکه در حال حاضر برخی موضوعات ممکن است در دایره علم قرار نگیرند چون هنوز راهی برای ابطال پذیر کردنشان نمی شناسیم ولی شاید در سال های آینده(یا قرن های آینده) ابطال پذیر شوند. درست مثل برخی موضوعات که صد سال پیش ابطال پذیر نبوده اند ولی طی صد سال اخیر ابطال پذیر شده اند.

معنای ضمنیِ جمله ی قبلی این است که در دایره علم قرار نگرفتنِ یک موضوع یا یک گزاره(یا به عبارت دیگر ابطال ناپذیری آن در زمان حاضر) الزاماً به معنای نادرست بودن آن گزاره نیست.فقط می توانیم بگوئیم در حال حاضر در دایره موضوعات علمی قرار نمیگیرد. به خدا قسم!

 

نکته ی بعدی اینکه، تمام گزاره های علمی، از آن جهت که ابطال پذیرند، ممکن است روزی نادرستی شان ثابت شود(اصلاً ذات علم همین است و پیشرفت علم هم همینطور اتفاق می افتد). نظریات باطل می شوند و نظریات جدیدی با قدرت توضیح دهندگی و پیش بینی کنندگی بیشتر جایشان را می گیرند و این مسیر دوباره و دوباره تکرار می شود.

علم باور واقعی تشنه ی ابطال یک گزاره است(همانطور که یک دانشمند واقعی) نه اینکه رگ گردنش برای یک گزاره بالا بزند.

 

اما در مورد روش علمی.

همانطور که احتمالاً می دانید ارزش و اعتبار علم بخاطر روش علمی است و نه هیچ چیز دیگر.

روش علمی هم یکی از راه های شناخت برای ماست در کنار روش های دیگر ولی با این تفاوت بزرگ که قابل اتکا تر و قابل اعتماد تر است.

از این دو مقدمه کوچک هم که بگذریم میرسیم به توضیح مختصر روش های علمی.

اگر بخواهیم کمی دقیق تر باشیم در واقع تنها یک روش علمی وجود دارد و آن هم "روش آزمایش کنترل شده" است. سایر روش های مطالعاتی(مثل روش مشاهده ای و قوم نگاری و تحلیل آرشیوی و روش همبستگی) روش های سطح پائین تر و کمتر قابل اتکایی هستند که گاهی مجبوریم از آنها استفاده کنیم و بیشتر در علوم انسانی رایجند.

چرا گاهی به جای آزمایش کنترل شده سراغ این روش ها می رویم؟

به دلایل مختلف!

گاهی چون نمی توانیم از روش آزمایش کنترل شده استفاده کنیم که این هم می تواند دلایل مختلفی داشته باشد.

گاهی به صرفه نیست. گاهی نمی توان سایر متغیرها را ثابت نگه داشت و به بررسی متغیر مورد آزمایش پرداخت و الی آخر.

 

روش آزمایش کنترل شده هم مراحل مختلفی دارد(استفاده از این روش در علوم دقیقه(علوم سخت) کمی متفاوت تر از علوم نرم(علوم انسانی) است) که اگر علاقه مند بودید می توانید در موردش مطالعه کنید یا اگر سرسری خواستید در موردش بدانید کمی در موردش سرچ کنید.

همه ی آزمایش های کنترل شده هم به یک اندازه معتبر نیستند و روش هایی برای سنجش اعتبار این آزمایش ها وجود دارد مثلاً در علوم انسانی روش هایی برای ارزیابی اعتبار درونی و اعتبار بیرونی هر آزمایش علمی کنترل شده ای طراحی شده است.

توضیح بیشتری نمی دهم ولی اگر علاقه مند بودید می توانید این مطلب را بخوانید که کمی بیشتر از اینجا این موضوع را توضیح داده ام.

 

همبستگی و علیت

مشکل دیگری که علم باوران متعصب هم گرفتارش می شوند بی توجهی به تفاوت همبستگی و علیت است.

بسیاری از تحقیقاتی که ظاهر علمی دارند صرفاً به بررسی همبستگی می پردازند و همه می دانیم که همبستگی همان علیت نیست!

نکته بدیهیِ دیگری که اینجا می توان اشاره کرد این است که تنها راه تعین روابط علی و علیت همانا روش آزمایش کنترل شده است.

بنابراین باید بسیار مراقب باشیم که تحقیقاتی که همبستگی را نشانمان می دهند با تحقیقات علّی اشتباه نگیریم.

 

طنز آخر

و طنز آخر اینکه بسیاری از نظریاتی که کیهان شناسان عرضه می کنند در حد خیالپردازی هستند! و هنوز هیچ رقمه نمی توان درستی یا نادرستی شان را نشان داد. بنابراین از دوستان عزیز علم باور تمنا دارم که ویدیو هایی که در یوتیوپ یا اینستاگرام دنبال می کنید را با اینکه با ظاهری بسیار علمی و شگفتانه طور عرضه می شوند با علم و اعتبار علم(که گفتیم همانا "روش" است) قاطی نکنید. به برخی بازی های فضا زمانی و نظریه ریسمانتان قسم تان می دهم که نکنید.

باور کنید که علم فقط در نجوم و کیهان شناسی نیست. علم شاخه های مختلفی دارد و برای علمی نشان دادن خودتان حتماً لازم نیست سراغ اینها بروید.

 

پی نوشت: میدانم که بسیاری از صحبت هایی که مطرح کردم نیاز به توضیح و تدقیق و بیان جزئیات بیشتر دارد اما با چند دقیقه وقتی که داشتم در همین حد توانستم بنویسم که به نظرم برای ارجاع دادن  دوستان در این دید و بازدیدهای عیدی کافی است!

پی نوشت بعدی: عیدتون مبارک و با آرزوی روزهای بهتر برای همه مون.

 

۰ نظر ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۵۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ب.ظ

برای آنها که مانده اند

اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید می دانید که چند مرتبه ای در مورد مهاجرت و جوانبش چند خطی نوشته ام(مثل این نمونه).

چند وقتی هست که قصد داشتم کمی در مورد "ماندن" صحبت کنم. اینکه اگر کسی تصمیم گرفت با همه سختی ها و بدی ها و خوبی های ماندن، بماند، چطور می تواند این مسیر را کمی سهل تر و با کیفیت تر طی کند. می خواستم کمی از چیزهایی که خوانده ام و احساس می کنم رعایت کردنشان برای این مسیر کمک کننده است بگویم و کمی هم از تجربه هایی که خودم پشت سر گذاشته ام و شاید جایی برای کسی مفید باشند بگویم و الخ.

به هر حال دنبال فرصت و فراغت و تمرکزی بودم که بتوانم جمع و جورشان کنم و بنویسم تا اینکه چند روز پیش، در اپیزود صد و سومِ پادکست دغدغه ایران، گفتگوی دکتر محمد فاضلی را با مجتبی لشکربلوکی گوش میدادم که موضوع آن دقیقاً همین دغدغه را پوشش میداد.

بدیهی است که اگر من میخواستم محتوایی برای این موضوع تدوین کنم با محتوای این اپیزود متفاوت می بود، چون ما دوتا آدم متفاوت هستیم با دو تجربه متفاوت و احتمالاً مطالعات متفاوت و الی آخر.

اما اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که بخش قابل توجهی از توصیه هایی که مجتبی لشکربلوکی مطرح کرد با چیزهایی که من هم میخواستم بنویسم مشابه بود یا شاید بهتر باشد بگویم جنس شان مشابه بود. شاید چند مورد که به نظرم برای حوزه فردی مهمتر بودند اضافه میکردم یا در حوزه اجتماعی کمی متفاوت تر نگاه می کردم یا ده ها مورد دیگر.

آقای لشکربلوکی در مجموع ده توصیه برای کسانی که مانده اند مطرح می کند که این ده توصیه را ذیل سه عنوان توضیح می دهد: توصیه هایی برای زندگی اقتصادی، توصیه هایی برای حوزه زندگی فردی و ذهنی و در نهایت در حوزه زندگی اجتماعی(با تاکید بر مسئولیت اجتماعی).

پیش از این نیز بارها به اپیزودهای مختلفی از پادکست دغدغه ایران اشاره کرده ام، و به نظرم این اپیزود هم ارزش گوش دادن دارد و مطمئناً نکات کاربردی و مفیدی در جهت هدفی که بالاتر گفتم برای همه ما تدارک دیده است.

فکر می کنم بحث های مختلف دیگری را هم می شود ذیل همین عنوان مطرح کرد و یا طبقه بندی های متفاوتی ارائه داد یا هر عنوان را جداگانه و عمیق تر بررسی کرد و احتمالاً اگر به آن گوش دهید سرنخ ها و نقاط شروعی برای فکر کردن بیشتر گیرتان بیاید.

و در نهایت اینکه طبیعتاً ممکن است نقد هایی به بعضی توصیه ها و بحث ها مطرح باشد یا اینکه اگر من بودم شاید برخی از آنها را با جزئیات بیشتری بیان می کردم چون مهمتر و مفیدتر از آنند که با اشاره ای گذرا و تیتر وار از کنارشان عبور کنیم، اما ;) از آنجا که همیشه از افراد منتقدِ زبان درازِ منفعلِ بی هوده گو متنفر! بوده ام که فقط حرف مفت می زنند و طوطی وار مزخرفاتِ سطحی و کپیِ شان را تکرار می کنند و آدم را یاد رسانه های اپوزسیون نما می اندازند! که هیچ وقت هیچ خیری برای خودشان و سایرین نداشته اند، زبانم را بیشتر از این دراز نمی کنم و از شما دعوت می کنم که این فایل مفید را گوش کنید و اگر از نظر شما هم مفید بود به دیگران پیشنهاد بدهید.

فکر می کنم این فایل برای کسانی که به صورت متمرکز روی توسعه فردی کار نکرده اند یا مطالعه مستمر نداشته اند یا عضو جایی مانند متمم نیستند که همه جانبه روی این موضوع کار می کند، شنیدنی تر و به دردبخورتر هم خواهد بود.

 

گوش دادن در کست باکس: +

 

۱ نظر ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۰۸
سامان عزیزی
يكشنبه, ۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ

نشخوار افسردگی-تکمیلی

پیش نوشت: این مطلب در ادامه مطلبی است که چند وقت پیش نوشتم(این مطلب). 

 

جناب زیگموند فروید خدمات زیادی به رشته روانشناسی کرده است و بعید می دانم فرد منصفی پیدا بشود که منکر خدمات و جریان سازی فروید در حوزه روانشناسی بشود. اما با نگاه کردن به روندی که در رشته روانشناسی-از زمانه فروید تا کنون- و بخصوص حوزه درمان، طی شده، فکر می کنم که اگر اشتباهات و انحرافاتی که فروید و پیروانش باعث و بانی آن بودند را لحاظ کنیم، خدماتش رنگ می بازند. بخصوص با لحاظ کردنِ فجایعی که در حوزه درمان-با استفاده از رویکرد روانکاوی و روش های روان پویشیِ مبتنی بر روانکاوی- رخ داده است.

البته طبیعتاً نمی شود همه تقصیر را متوجه فروید و پیروانش دانست. مخاطبین و مراجعین هم نقش بزرگی داشته اند که بدون بررسی و مراجعه به تحقیقات و پژوهش های علمی و قابل اتکا در رد و ابطال فرضیات و پایه های این روش ها، چشم بسته به دامان درمانگران بی سواد و کم سواد(و گاهی راحت طلب و سودجو) افتاده اند.

امیدوارم فکر نکنید که بیش از حد دارم اغراق میکنم و این رویکرد(روانکاوی) و سایر رویکردهای مرتبط با آن کهنه و از مد افتاده شده اند و دیگر کسی سراغشان نمی رود. اتفاقاً درمانگران و اساتید دانشگاهی و طرفدارانشان کاملاً زنده و فعال هستند و با نامگذاری های جدیدتر در دل جامعه نفوذ قابل توجهی دارند. الگوها و اصطلاحات را کمی تغییر می دهند و لباس مد روزتری بر تن همان اصول و مبانی قدیمی می پوشانند و اسم چندتا استاد دانشگاه از دانشگاه های معروف دنیا پشتش می اندازند و مردم را در همان دور باطل بدبختی و نشخوار افسردگی و توهم بهبود غوطه ور می کنند و نان و نامشان را کاسبی می کنند.

از یونگین ها و سایه هایشان بگیرید تا درمان های بین فردی، از آی اف اس و سبکبار کردن هایش بگیرید تا درمان جونجیان از روان تحلیلگری بگیرید تا آی اس تی دی پی! و نام های عجیبتر و پر طمطراقی که به اصطلاح مدل! های جدیدتر بر خودشان می گذارند. حتی برخی(هرچند کوچک و ناچیز) از بخش های مدل درمانی مفیدی مثل TA که بر پایه های سست و متوهمانه ی خاطره بازی(سازی) از گذشته و کودکی بنا شده است.

این صحبتهایم در مورد این مدل ها به این معنی نیست که هیچ چیز خوب و مفیدی ندارند. قطعاً چیزهای مفیدی هم در آنها پیدا می شود.اصلاً مگر می شود که معدود چیزهای مفید یا مبتنی بر پژوهش های علمی نداشته باشند و بتوانند بقا پیدا کنند؟!

به هر حال این بخش تکمیلی را صرفاً برای این اضافه کردم که یک کتاب خیلی خوب در این زمینه معرفی کنم که فکر می کنم برای کسانی که سراغ هر نوع درمانی در روانشناسی می روند یا به این مباحث علاقه مندند، از نان شب هم واجب تر است.

کتاب "کی بود کی بود؟" نوشته الیوت ارونسن و کارول توریس.

این کتاب با هدفی که من از معرفی اش در این مطلب داشتم نوشته نشده است و تمرکز نویسندگانش بر توضیح تعارضِ شناختی و راه های عبور از آن و توضیح مثال های آن در حوزه های مختلف است. اما فکر می کنم برای هدفی که من داشتم بهترین کتابی است که تا کنون خوانده ام.

این کتاب با ترجمه سما قرایی توسط نشر گمان منتشر شده است. به نظرم ترجمه دقیق و روانی هم هست.

امیدوارم مطالعه این کتاب، سرنخِ های خوب و مفیدی به همه کسانی که به هر نوعی با این مباحث مرتبطند بدهد(که به نظرم می دهد، به شرطی که به قول ارونسن از نوک هرم به سمت قاعده ی اشتباه هرم نغلتیده باشیم)

و اگر به هر دلیلی نتوانستید یا نخواستید همه کتاب را بخوانید، خواندن چهار فصل  اول کتاب برای هدفی که داریم کفایت می کند.

 

البته درمانگران و طرفداران این نوع رویکردها معمولاً هیچ نقدی را بر نمی تابند و هنوز میراث خوار فرویدند که با اعتماد به نفس بالایی! بلافاصله یک برچسب از مکانیزم های دفاعیِ کذایی اش انتخاب می کرد و به منتقدش میچسباند!

این مطلب کوتاه را با نقل قولی از کتاب تمام می کنم که در مورد روش های مقابله فروید با منتقدانش است:

"وقتی همکاران روانکاو فروید دیدگاه او را درباره ابتلای تمامی مردان به ترس اختگی زیر سوال می بردند، به ریششان می خندید و می گفت: گاهی می شنویم برخی از روانکاوها می گویند که ده ها سال کار کرده اند و حتی یکبار هم نشده که نشانه ای از وجود عقده اختگی در مردان بیابند. باید در مقابل این همه تبحر در نادیده گرفتن نظر دیگران و اصرار بر خطای خویش سر تعظیم فرود آورد.

پس اگر روانکاوان نشانه ای از عقده اختگی در بیمارانشان ببینند، حق با فروید است. اگر نبینند، از آن غفلت کرده اند، و همچنان حق با فروید است! خود مردان هم نمی توانند به شما بگویند که آیا ترس از اختگی دارند یا نه، چون حسی ناخودآگاه است، اگر این حس را انکار کنند باز مشخص است که دارند حاشا می کنند.

عجب نظریه درخشانی!

هیچ راهی باقی نمی گذارد که بتوان نشان داد نظریه پرداز برخطاست."

روش مواجهه با منتقدانش برایتان آشنا نیست؟!

یادم می آید چند سال پیش با یکی از دوستان در مورد یکی از همین مدلها صحبت می کردیم و من از تردیدهایم در مورد این مدلها می گفتم و اینکه نسبت به سالهای دورتر، نسبت به استفاده از این مدلها محتاط تر شده ام. بلافاصله شروع کرد به توضیح که، همینکه تردید داری خودش نشانه فلان مکانیزم(طبیعتاً از مدل مطبوعش) است و گرنه باید با کله در دامان این مدل فرو می رفتی!

اصولاً فکر می کنم هر مدلی که باعث شود یا ما را ترغیب کند که همه اتفاقات عالم و همه تعاملاتمان را با عینک او ببینیم و لاغیر، مدلی است که باید به شدت مراقبش باشیم!

بگذریم.

دوست داشتم از این کتاب بیشتر و بیشتر بنویسم و پتانسیلش هست که چندین مطلب در موردش بنویسم ولی چه کنم که وقت و حوصله ای نیست.

 

پی نوشت: خودم هم در علاقه مندی و استفاده گهگاهی از این مدلها در سال های دور و نزدیک سابقه چندان پاک و منزهی ندارم. امیدوارم مایه ی تسکین باشد!

۰ نظر ۰۳ دی ۰۲ ، ۲۱:۱۸
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ب.ظ

کتاب "علیه مالکیت فکری"

در زندگی ما انسان ها مسائل بسیار زیادی هستند که بدون هیچ تفکر و اندیشیدنی، در ذهن ما جا خوش کرده اند. اغراق نکرده ام اگر بگویم که اکثر مسائلی که در مجموع، مدل ذهنی ما را می سازند از این جنس هستند.

شاید یکی از چیزهایی که باعث متفاوت شدنِ بعضی از انسان ها نسبت به بقیه می شود همین مورد باشد. اینکه سهم سبد مسائلی که در مدل ذهنی ما قرار دارند و از فیلترِ مطالعه و تفکر و تحلیل ما عبور کرده اند چقدر است. فکر می کنم هر چقدر سهم این موارد بیشتر باشد می توانیم ادعا کنیم که زندگیِ اندیشیده تری داشته ایم.

 

به هر حال، یکی از انبوه مسائلِ نیندیشیده برای من بحث مالکیت فکری بوده است. آنقدر آنرا بدیهی فرض کرده بودم که هیچ وقت احساس نکردم نیاز دارم کمی بیشتر در موردش مطالعه کنم.

اخیراً کتاب علیه مالکیت فکری را خواندم. تعداد زیادی از سرنخ ها و ارجاعاتش را هم پیگیری کردم(که کم هم نیستند و حدود یک سوم حجم کتاب را تشکیل می دهند).

بعد از مطالعه این کتاب، نمیتوانم بگویم که "علیه مالکیت فکری" شده ام! اما اگر فرض کنیم که قبل از مطالعه این کتاب، نظرم در مورد مالکیت فکری مثل یک دیوار استوار و مجکم و بلند بالا بود، الان دیوارم هنوز پابرجاست ولی به طور قطع در برخی از قسمت های دیوار ترک های بزرگ و عمیقی ایجاد شده است.

فکر می کنم این کتاب کتابی است که حتماً ارزش خوانده شدن دارد.

مولف کتاب، استفن کینسلا است و با ترجمه محمد جوادی توسط نشر آماره منتشر شده است.

اگر فکر می کنید که استدلال های این کتاب هم مثل همان چرندیاتی است که بعضی از نویسندگان و متفکران چپ در این زمینه مطرح می کنند سخت در اشتباهید. کینسلا جزو حقوق دانان شناخته شده در آمریکاست و به نظر میرسد که از وکلای خبره در حوزه مالکیت فکری است(در واقع زمین بازی را هم تجربه کرده است) و نقدها و استدلال هایش کاملاً دقیق و شفاف و قابل فهم هستند.

در ارائه نظرات و نقدهایش هم اصلا حاشیه نرفته و آنقدر تسلط داشته است که در یک کتاب حدوداً صد صفحه ای بتواند استدلال هایش را روشن و شفاف بیان کند.(الباقی حجم کتاب بیشتر به ارجاعات و مقدمه مترجم اختصاص دارد)

به نظرم ترجمه محمد جوادی هم ترجمه دقیق و روانی است که مطالعه و درک استدلال های کینسلا را آسان می کند.

 

از این معرفی هم که بگذریم، برای من کتاب مفیدی بود و فکر می کنم دریچه ای خواهد شد که بیشتر در این زمینه مطالعه کنم. حداقل دستاوردش برای من این بود که متوجه شدم باگ های بزرگی در قوانین مالکیت فکری هستند که به آنها بی توجه بودم.

حالا طنز ماجرا اینجاست که این کتاب را یکی از دوستان معرفی کرد که گرایش شدیدی به تفکر چپ دارد. کتاب را هم نخوانده بود و نمیدانست که کینسلا در قسمتی از کتاب حسابی از خجالت چپها و نظراتشان در این زمینه درآمده است. به هر حال برای من که سبب خیر شد.امیدوارم خودش هم روزی این کتاب را بخواند.

پی نوشت : میدانم که فکر کردن و صحبت از قوانین مالکیت فکری در کشور ما کمی شوخ طبعی هم لازم دارد! و امیدوارم دیکتاتور درون عزیزانی رو که عادت دارن صلاح و مصلحت حرف زدن دیگران رو بهشون گوشزد کنن بیدار نکرده باشم ؛)

۱ نظر ۱۶ آذر ۰۲ ، ۲۱:۴۷
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۱۷ ق.ظ

نشخوار افسردگی

سعید مدتی بود که سرحال نبود. نه اینکه قبلاً همیشه سرحال و پر انرژی بوده باشد ولی هیچ وقت به اندازه این چند ماه بی حوصله و بی انگیزه نبود. چیزهای کمی بودند که میتوانستند سعید را کمی خوشحال کنند. نسبت به همه چیز و همه کس احساس بی تفاوتی می کرد. بعضی وقتها از بی تفاوتی هم فراتر می رفت و اتفاقات و افرادِ دور و برش را سیاه و کبود می دید. نسبت به همه چیز بدبین شده بود، آنقدر که از مثبت ترین اتفاقات هم نقاط تیره و تارش را در ذهنش برجسته می کرد.هیچ تصمیم مهمی در زندگی روزمره اش را نمی توانست به درستی اتخاذ کند انگار در بی تصمیمی غوطه ور شده بود.اکثر کارهایش به تعویق می افتاد یا انقدر تعلل می کرد که کار از کار می گذشت.

هرچه تلاش می کرد نمی توانست از این فضایی که ذهنش را تسخیر کرده بود خارج شود. بارها به این فکر کرد که چه اتفاقی افتاد که اینطور گرفتار این وضعیت روحی شد. آره درگیری ها و مشکلات مختلفی را در این چند ماه تجربه کرده بود ولی تفاوت این مشکلات با مشکلاتی که در باقی عمرش تجربه کرده بود آنقدر فاحش نبود که بتواند تنها دلیل وضعیت روحی اش را به آن نسبت دهد.

چند بار سعی کرده بود که مشکلش را با دوستان نزدیکش در میان بگذارد اما نتوانسته بود و دوستان و اطرافیانش هم هر وقت سعی می کردند در این زمینه سر صحبت را باز کنند با واکنش های منفی- گاهی پرخاشگرانه و گاهی با سکوت و گاهی در حد دست به سر کردن- او مواجهه می شدند.

در طول عمرش دوره های دیگری هم بوده اند که تاحدی شبیه وضعیت حاضرش باشند اما انگار این بار طولانی تر و عمیق تر بود.

گذشت و گذشت تا اینکه یکی از دوستان نزدیکش دل را به دریا زد و به سعید گفت که سعید جان فکر می کنم تو بیمار شده ای و احتمالاً دچار افسردگی شدی. بد نیست پیش یک روانپزشک خوب بری.

سعید بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش بالاخره پیش روانپزشک رفت. بعد از شرح حال گیری و باقی قضایا، دکتر تعدادی قرص برایش تجویز کرد. بجز یکی دو هفته اول مصرف قرص ها که حال روحی اش را بدتر کرده بود، باقی اوقات و بعد از آن با مصرف داروها حس میکرد که بهبود یافته است. داروهایش طوری بود که انگار مغزش دنده عوض میکرد و موتورش بهتر کار میکرد!

بعد از گذشت دو سه ماه کم کم متوجه شد که داروها کم اثرتر شده اند و از طرفی احساس میکرد که بدون مصرف داروها حتماً به وضعیت سابقش برخواهد گشت و ترس جدیدی هم به باقی ترس ها اضافه شد.

دوستان روانشناس دیگری هم وارد میدان شدند که توضیح دادند که دارو درمانی چاره کار نیست و می بایست نزد یک روانکاو خبره برود تا عمیقاً روانش را کاوش کند.

جلسات چهل و پنج دقیقه ایِ روانکاوی آغاز شد. دکتر جدیدش با اطمینان میگفت که حال امروزت بدون شک نتیجه ی تجربه یا تجربیات ناخوشایند و آسیب زایِ دوران کودکی و نوجوانی است و با هم شروع کردند به کاوش خاطرات سعید.

جلسات هر هفته برگزار میشد و سعید گاهی احساس میکرد که سبک تر شده و رو به بهبود است. گاهی دلش میخواست ساعتها با دکترش حرف بزند و انواع خاطرات قدیم را مرور کند اما دکتر خیلی وقت شناس بود و سعید هرگز یادش نمی آید که دقیقه چهل و ششم جلسات درمانی را دیده باشد.

جلسات ماه ها ادامه پیدا کرد و سعید کم کم متوجه شد که مشکلش عمیق تر از چیزی است که تصور میکرد. انگار هرچه خاطره بازیِ بیشتری انجام میشد خاطراتِ بیشتری یادش می آمد. حتی گاهی چندان مطمئن نبود که خاطره واقعی است یا نه، اما خاطرات همینطور به او الهام میشدند(یادمان نرود که تحقیقات مختلفی هستند که نشان داده اند این امکان وجود دارد که با پرسیدن سوالاتی درباره گذشته، خاطرات نامعتبری در ذهن ایجاد شود. از این رو به احتمال زیاد بعضی از خاطرات بازیابی شده هرگز روی نداده است(یاد کانمن و بحث "خودِ به یاد آورنده" اش بخیر)) و همراه دکتر به بررسی و واکاوی تجربیاتش مشغول بودند.

سعید با جدیّت تمام جلسات را دنبال می کند و همچون باستان شناسی خبره، مشغول حفاری در گذشته خودش شده ...

 

***

از تعریف "افسردگی" میگذرم چون هنوز هم بین علما(منظورم علمای معتبر این رشته است) اختلافات جدی برای تعریف و نگاه به مقوله ی افسردگی وجود دارد.

به خاطر علاقه ای که به رشته ی روانشناسی داشتم حداقل بیست و پنج سالی می شود که هیچ سالی را به پایان نبرده ام بدون اینکه مطالعه ای در حوزه روانشناسی داشته باشم. بنابراین می توانم با تقریب نسبتاً خوبی بگویم که با نظرات و آرا و رویکردهای اصلی و معتبر رشته روانشناسی در مورد مقوله ی درمان(از جمله افسردگی) آشنایی نسبی دارم. رویکردهای حاشیه ای دیگر را هم کم و بیش می شناسم.

به عنوان نگاه و نظر شخصی، هیچ وقت نتوانستم با نگاه روانشناسان دو سر طیف به افسردگی، به طور کامل کنار بیایم. یک سر طیف، کسانی هستند که چندان به افسردگی به عنوان یک بیماری نگاه نمی کنند که شاید یکی از معتدل ترین هایشان گلاسر باشد که از اصطلاح "افسردگی کردن" استفاده می کرد و سر دیگر طیف کسانی هستند که نگاهشان به افسردگی چنان است که انگار وخیم ترین و عجیب ترین بیماری تاریخ بشر است.

به هر حال گذشته از اینکه پروفایل روانی ما چه باشد و اینکه با توجه به نقش ژنتیک و محیط در این پروفایل که پتانسیل رفتارها و حالات ذهنی و روحی مختلفی را در ما به وجود می آورد، فکر می کنم اکثر ما انسان ها در طول زندگی مان دوره های مختلفی را تجربه می کنیم که احتمالاً می شود نام افسردگی به آن داد.(طبیعتاً موارد استثنا و تروماهای خاص را در این توضیح نادیده گرفته ام و منظورم اینطور موارد نیست)

 

این توضیحات کلی و مختصر و آن داستان را تعریف کردم که به اینجا برسم که معمولاً وقتی دچار افسردگی می شویم بعید است به رویکرد روانکاوی به عنوان یکی از راه های درمان و بهبود فکر نکنیم.

در دو سه دهه ی اخیر خوشبختانه نقدها و ایرادات مختلفی به این رویکرد وارد شده و پژوهش های مختلفی هستند که بسیاری از پیش فرض ها و پایه های این مدل را زیر سوال برده اند اما متاسفانه در ایران ما(و شاید در بسیاری کشورهای دیگر) هنوز هم طرفداران این رویکرد با قدرت کامل حضور دارند و به شدت در جامعه هم نفوذ دارند.

منظورم از این جمله این نیست که تمام پیش فرض ها و اصول این رویکرد غلط هستند یا زیر سوال رفته اند اما فعالان این حوزه از معدود پیش فرض ها و اصولی که درستی شان اثبات شده یا اصولی که هنوز نادرستی شان اثبات نشده شروع می کنند و اینها را به عنوان سبزی سالم نشانمان می دهند و به بهانه همین چند سبزی سالم یک گونی سبزی فاسد و مانده و عفونت گرفته را به خوردمان می دهند!

فکر می کنم هر وقت که بخواهیم سراغ روانکاوی برویم (چه با کمک دکتر و چه با کمک کتابها و دستورالعمل های این رویکرد) بهتر است حتماً نقدها و تحقیقات پشت این نقدها را هم مرور کنیم. شاید کوچکترین اثر این مرور این باشد که همچون مریدان مشایخ و دراویش! در دریای بی پایان و دورهای باطل و تسلسل وار باستان شناسانه گرفتار نشویم و این نقدها مثل پنجره ی کوچکی باشند که جلوی چشم بستنمان و اسیر تاریکی شدنمان را بگیرد.

یا به بیان بهتر: گرفتار "نشخوار افسردگی" نشویم.

 

چند ماه پیش توضیحاتی را از زبان فیلیپ زیمباردو می خواندم که در مورد تحقیقاتی که فردریک ملگس(Fredrick Melges) روانپزشک دانشگاه استنفورد، در این حوزه انجام داده بود بیان می کرد.ملگس معتقد بود که افراد افسرده دچار "دور باطل" یا "مارپیچ معیوب" می شوند.فکر تجربه گذشته آنها را آزار می دهد.به یاد آوردن خاطرات بد گذشته باعث ناراحتی بیشتر آنها می شود و نمی گذارد آنها به اهدافشان برسند.

بعدها روانشناس دیگری به نام سوزان هوکسما(Susan Hoeksema) کارهای ملگس را در مطالعه ای با موضوع "تاثیر دلمشغولی به گذشته در تقویت افسردگی" ادامه داد. او بیان می کند که افراد افسرده احساس می کنند که به خاطر آوردن و مرور گذشته و علت یابی رنج هایشان، سبب می شود که بتوانند مشکلات خود را حل کنند.

تحقیق هوکسما به روشنی نشان می دهد که این نوع تفکر(یعنی نشخوار افسردگی) به سرعت به یک مارپیچ سراشیبی معیوب وارد می شود و سبب می شود که طول افسردگی و شدت آن بیشتر شود.

"هوکسما و همکارانش معتقدند که تمرکز وسواسی بر گذشته، باعث می شود که آدمها کمتر بتوانند به آینده فکر کنند. در نتیجه این افراد در مقایسه با دیگران کمتر می توانند برای آینده برنامه ریزی کنند و یا برنامه هایشان را اجرا کنند. کلید رهایی از افسردگی حل مسائل گذشته نیست، بلکه پذیرش آن و برنامه ریزی برای آینده است.بگذارید که گذشته استراحت کند و بر روی آن چشم اندازی برای آینده بهتر درست کنید."

 

"در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی از این نوع رویکرد و درمان به عنوان یک درمان استاندارد برای افرادی که دچار بلایای طبیعی، جنگ یا سایر بلایا شده اند و یا افرادی که اختلال روانی مزمن و طولانی مدت دارند استفاده می شود. حتی این درمان به عنوان یک درمان اجباری برای کادر درمان یا کسانی که دچار تروما شده اند استفاده می شود. این تخلیه عاطفی هیجانی قرار است به کادر درمان یا نجات یافتگان کمک کند تا بتوانند تجربیات دردناک خود را بیان کنند. البته گزارشات زیادی هم در مورد نتایج مثبت این درمان دیده شده است ولی بعد از بیست سال تحقیق، مزایای گفتگوی مبتنی بر عواطف رد شده است. آزمایش های کنترل شده نشان می دهد که گفتگو قادر نیست اختلالات روانی ای مثل استرس پس از سانحه را درمان کند. در بعضی از موارد معلوم شد که این روش باعث می شود عواطف دردناکی در حافظه انباشته شود و تا مدتها به یاد آورده شود.

معلوم شده که "رفتاردرمانی شناختی" که برای افراد دچار علایم تروما-ماه ها بعد از حادثه- انجام می شود از سایر راه ها بهتر است."

 

پی نوشت یک: فکر می کنم این الگوی رفتاری(یعنی رویکرد روانکاوانه به اتفاقات گذشته) فقط در مواردی که طبق تعریف علما، افسردگی است کار دستمان نمی دهد و ممکن است در موارد ساده تر هم مشکل ساز شود. مثل اتفاقاتی که در زندگی شغلی مان می افتد(از تغییر شغل بگیرید تا شکست در کسب و کار و غیره) یا اتفاقاتی که در روابط مان روی میدهند.

پی نوشت دو: به نظرم ارزشش را دارد که در سطح کلان جامعه هم، به تاثیرات "نشخوار افسردگی" فکر کنیم. یعنی نشخوار افسردگی جمعی. شاید بتوان در سطح کلان جامعه، این اصطلاح را در مقابل "نبود حافظه ی تاریخی" هم قرار داد. در واقع شاید بشود گفت که "نشخوار افسردگی جمعی" و "نبود حافظه تاریخی" دو سر یک طیفند. شما جامعه ای را می شناسید که همزمان به هر دو مبتلا باشد؟!

پی نوشتی که بعداً اضافه شد: یک مطلب دیگر در تکمیل این مطلب نوشتم که اگر مایل بودید آنرا هم بخوانید (این مطلب)

۱ نظر ۱۶ آبان ۰۲ ، ۰۰:۱۷
سامان عزیزی
يكشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ب.ظ

مینی سریال The Dropout

قسمت اول و دوم سریال را که نگاه کردم، احساس کردم که این سریال هم از قماش همان فیلم و سریال های کلیشه ای است که از موفقیت ها و شکست های استارت آپ ها و قهرمانانشان در سال های اخیر دیده ام.

چند ماه پیش بود و چند روزی افتاده بودم گوشه خانه. از سر بی حوصلگی و اینکه حال نداشتم تا بروم و کنترل تلویزیون را بردارم نشستم و گذاشتم قسمت های بعدی هم نمایش داده شود!

کم کم زیبایی ها و ظرافت های کار نویسنده و کارگردان آشکار شد. فکر می کنم این دو آشناییِ عمیقی با اتمسفر و فرهنگ استارت آپ ها داشته اند که توانسته اند با این دقت و ظرافت این فضا و حواشی اش را به تصویر بکشند.

پیشنهاد می کنم اگر وقت و حوصله دارید این سریال را ببینید. دلیل پیشنهاد دادنم نه ربطی به خوش ساخت یا بدساخت بودنش دارد و نه حتی ربطی به خط داستانی سریال. که از این نظرها هم سریال بدی نیست.

دلیل اصلی پیشنهادم، نمایش نسبتاً دقیق و واقع بینانه ی فرهنگ "سیلیکون ولی"(طبیعتاً منظورم خود دره سیلیکون در سانفرانسیسکو نیست! بلکه نمادی است که یک فرهنگ جهانی برای استارت آپها شده است) در این سریال است. چه وجوه مثبتش و چه وجوه منفی اش. و منظور من دقیقاً متمرکز بر وجوه منفی آن است. از باورها و ذهنیت ها و رفتارها و ژست های توهمی و تهاجمی گرفته تا ریزترین ریزه کاری های حال به هم زنی که در پوششی غیرواقعی و عامه پسند و فریبکارانه نمایش داده می شوند.

در واقع فکر می کنم این سریال بیشتر از آنکه چیزهایی برای یاد گرفتن عرضه کند، چیزهایی برای یاد نگرفتن دارد(از جنس یادگیری های لقمان. که ادب را از بی ادبان می آموخت). نکات بزرگ و کوچکی که یاد می گیریم که انجامشان ندهیم. البته به شرطی که از قبل اسیر آن فرهنگِ سیلیکونی نشده باشیم. چون احتمالاً اگر نگاه انتقادی و واقع بینانه نداشته باشیم ممکن است دیدن چنین سریال هایی به تقویت همان باورها و رفتارها کمک کند!

 

فکر می کنم دیدن این سریال برای فاندرها، کوفاندرها!، کارکنان، و همه کسانی که حتی از کنار یک استارت آپ هم رد می شوند خالی از فایده نباشد.

در مورد داستان فیلم و واقعی بودنش و الهام گرفتن از یک پادکست و سایر موارد توضیحی نمی دهم چون به راحتی در دسترس هستند.همچنین برای آنهایی که نمره های فیلم و سریالها تنها معیار انتخابشان است بگویم که نمره 7.5 در imdb و 90درصد نقد مثبت در روتن تومیتوز دارد!

پی نوشت: اگر تماشایش کردید خوشحال می شوم بعداً همینجا در موردش صحبت کنیم.

۰ نظر ۰۹ مهر ۰۲ ، ۲۰:۵۷
سامان عزیزی