زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۰۲ ب.ظ

چند جمله انتخابی از کتاب هویت میلان کوندرا

سالها پیش که برای دومین بار رمان "بار هستی" میلان کوندرا را می خواندم سرشار از تحسین قلم زیبا و تاثیرگذار نویسنده اش بودم. اینکه چطور مفاهیم پیچیده و مبتلابه ما انسان ها را با این ظرافت و شفافیت به تصویر می کشد. کمی جستجو کردم تا مطمئن شوم که نوبل ادبیات را برای کدام کتابش دریافت کرده است که در کمال تعجب متوجه شدم که علیرغم اینکه چند بار نامزد دریافت نوبل بوده اما این جایزه! شامل حالش نشده است. اولین واکنشم این بود که درِ موسسه ای که اینهمه نمی فهمد را باید تخته کرد ;)

بعدها فهمیدم که ارزش کتاب ها و نویسنده ها را با جایزه هایی که دریافت کرده اند نمی توان سنجید. اگر تنها معیارم یا حتی یکی از معیارهای با وزن بالا را به جایزه ها اختصاص دهم عملاً به بیراهه رفته ام.

بعد از مطالعه "بار هستی" تصمیم گرفتم که تمام آثار کوندرا را بخوانم اما این تصمیم هم مثل بسیاری تصمیمات دیگر که لابلای مسائل و مشکلات زندگی گم می شوند گم شد. گهگاهی این تصمیمم چراغ هشدارش را روشن می کرد که خودش را از بند فراموشی برهاند ولی سوی چراغ هشدارش کمسو تر از سایر چراغ ها بود و بازهم لابلای آنها گم میشد. به هر حال گذشت تا اینکه امسال به بهانه ای گذرم به کتاب "هویت" که داشت در کتابخانه ام خاک میخورد افتاد. بعد از خواندنش چراغ تصمیمِ کهنه پرسوتر شد و تقریباً همه آثار ترجمه شده اش را خریدم و در برنامه امسال گذاشتم که بخوانمشان. خوشبختانه چند موردشان را خواندم و امیدوارم تا پایان سال بتوانم الباقی را هم طبق همین روال پیش ببرم.

 

در هر صورت این چند خط بهانه ای بود برای نقل چند جمله که از رمان هویت انتخاب کرده ام:

-سه نوع ملال وجود دارد: ملال انغعالی: دختر جوانی که می رقصد و خمیازه می کشد. ملال فعال: دوستداران بادبادک. ملال در حال سرکشی: جوانانی که اتومبیل ها را می سوزانند و ویترین ها را می شکنند.(توضیح: این جمله از زبان ژان بیان می شود هنگامی که کنار دریا دنبال همسرش می گردد و مثال های هر سه نوع ملال را همانجا می بیند-دختر جوان و بادبادک بازها و ماشین سوارهای روی شن ها-)

-من دو چهره دارم، و یاد گرفته ام که از آن تاحدی لذت ببرم ولی، با وجود این، داشتن دو چهره کار آسانی نیست و نیاز به تلاش و کوشش و انضباط دارد! تو باید بفهمی که هر آنچه انجام می دهم-خواه ناخواه، ولو بخاطر از دست ندادن شغلم باشد- با این آرزوست که آنرا خوب انجام دهم. کار کردن به حد کمال و در عین حال خوار شمردن آن کار، بسیار دشوار است.

-جمله شانتال(همسر ژان) در سرش طنین می انداخت و ژان مارک سرگذشت پیکر او را به تصور می آورد: پیکر او در میان میلیون ها پیگر دیگر ناپیدا بود تا روزی که نگاهی سرشار از میل و تمنا بر آن افتاد و او را از میان انبوه جماعت بیرون کشید. سپس، نگاه ها بیشتر و بیشتر شدند و این پیکر را برافروختند، پیکری که از آن هنگام همچون مشعلی جهان را در می نوردد. زمان شکوه و درخشندگی فرارسیده است، اما، دیری نگذشته، نگاه ها رو به کاستی خواهند نهاد و روشنایی اندک اندک رو به خاموشی خواهد گرائید تا روزی که این پیکر نیمه شفاف، سپس شفاف، و آنگاه نامرئی همچون لاوجودی متحرک در خیابان ها بگردد. در این مسیر که از نخستین حالت نامرئی بودن به دومین حالت نامرئی بودن منتهی می شود، جمله " مردان، دیگر برای من سر برنمیگردانند" چشمک زن قرمزی است که خاموشی تدریجی پیکر را نشان می دهد.

-در آن لحظه به یگانه مفهوم دوستی، آنگونه که امروز به آن عمل می شود، پی بردم. انسان برای آنکه حافظه اش خوب کار کند به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آنرا همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت منِ آدمی نامیده می شود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گل های درون گلدان، آبیاری کرد و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان است......... اما من کوچکترین اهمیتی برای آنچه در مدرسه می کردم قائل نیستم!........... دوستی باید ارزشی والاتر از همه ارزش های دیگر باشد. دوست داشتم بگویم: میان حقیقت و دوستی، من همیشه دوست را برمیگزینم. راست است که آنرا برای برانگیختن دیگران به زبان می آوردم، اما به طور جدی به آن می اندیشیدم........... اما این قاعده دیگر برای ما ارزشمند نیست. در بدبینی ام آنقدر پیش می روم که حاضرم امروز حقیقت را به دوستی ترجیح دهم. پس از نوشیدن جرعه ای دیگر: دوستی برای من نشانه آن بود که چیزی نیرومندتر از ایدئولوژی، نیرومندتر از کیش و آئین و نیرومندتر از ملت وجود دارد............ زان مارک جرعه دیگری نوشید و سپس افکار خود را از سر گرفت: چگونه دوستی پدید می آید؟ مسلماً همچون اتحادی ضد تیره روزی، اتحادی که بدون آن انسان در برابر دشمنانش خلع سلاح شده است. چه بسا دیگر نیازی به چنین اتحادی نداشته باشیم........ امروز دیگر اگر کسی به تو یاری رساند، باز شخصی بی نام و نامرئی است. نظیر سازمان مددکاری اجتماعی، انجمن حمایت از مصرف کنندگان، دفتر وکلای مدافع. دوستی را دیگر نمی توان با هیچ آزمونی ثابت کرد. برای جستجوی دوست زخمی در میدان نبرد، یا برکشیدن شمشیر برای دفاع از او در برابر دزدان مسلح، موقعیتی پیش نمی آید. ما زندگی مان را بدون خطری بزرگ اما همچنین بدون دوستی می گذرانیم............. دوستیِ تهی شده از محتوای سابقش، امروز مبدل به قرارداد احترام متقابل و به طور خلاصه مبدل به قرارداد رعایت ادب شده است. پس، بی ادبی است که از دوست چیزی بخواهیم که او را به زحمت بیندازد یا برایش ناخوشایند باشد.

-روز بعد به گورستان رفت(همچنان که دست کم یکبار در ماه می رود) و در برابر سنگ گور پسرش ایستاد. وقتی که آنجاست، همیشه با پسرش سخن می گوید و آن روز گویی نیاز داشت که فکر خود را بر زبان آورد و خود را توجیه کند. پس به او گفت: عزیز من، فکر نکن که تو را دوست ندارم یا تو را دوست نداشته ام، اما درست از آن رو که دوستت داشته ام، اگر تو همچنان زنده بودی نمی توانستم آن کسی شوم که اکنون هستم. این ناممکن است که فرزندی داشته باشیم و جهان را آنگونه که هست حقیر شماریم. زیرا به این جهان است که او را فرستاده ایم. به خاطر فرزند است که ما به جهان وابسته ایم، به آینده آن می اندیشیم، به سهولت در قیل و قالش، در جنب و جوش هایش مشارکت می کنیم، و بلاهت درمان ناپذیرش را جدی می گیریم.

 

۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۰۲
سامان عزیزی
جمعه, ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ۰۲:۲۲ ب.ظ

تلاش بیش از حد برای اثبات

چه در اتفاقات روزمره زندگی و چه در مسائل بزرگتر، گاهی پیش می آید که با کسانی مواجهه می شوم که تلاش افراط گونه ای برای اثبات ادعا، حرف یا موضعگیری شان می کنند.

قصدم این نیست که بگویم همیشه چیز مشکوکی در مورد این افراد وجود دارد، اما واقعیت این است که بسیار پیش آمده که با بررسی دقیقترِ رفتار این افراد شواهدی آشکار شده است که موید آن شک اولیه ام بوده است.

 

حداقل دو فرضیه برای اینگونه افراد قابل تشخیص است:

1-قضیه چکش و میخ! فکر می کنم نیاز به توضیح بیشتری نباشد اما اشاره ای کوتاه هم خالی از فایده نخواهد بود. چنین افرادی وقتی درباره یک موضوعی ادعایی مطرح می کنند یا موضعگیری ای انجام می دهند، معمولاً از دیدن و فهمیدن جنبه های دیگرِ موضوع ناتوانند و بالاجبار تمام تمرکزشان وقف تنها ابزارشان برای دیدن موضوع می شود(یعنی چکش) و هرچه اصرار کنی که عزیز من ماهیت این موضوع واقعاً ارتباط معناداری با "میخ بودن" ندارد نمی توانند درک کنند و تلاششان را برای اثبات میخ بودن موضوع چند برابر می کنند.

2-حل ناهماهنگی(تعارض) شناختی شان. گاهی هم پیش می آید که این افراد خودشان می دانند(و بیشتر اوقات هم نمی دانند) که در موضوع مورد نظر دچار تعارض و تناقض بزرگی هستند(که شاید از بیرون به چشم همه نیاید)، و برای خلاص شدن از شر این "ناهماهنگی شناختی" به طرز عجیبی به هر چیز با ربط و بیربطی چنگ می زنند که کمی از بار سنگین این ناهماهنگی کم شود.

چندین فرضیه دیگر هم قابل تصور است، اما برای بحث ما همین دو مورد کفایت می کنند.

 

مثلاً در انتخابات اخیر، شخصاً صاحبنظران زیادی را دنبال کردم. صرف اینهمه وقت برای این عزیزان، صرفاً برای کمک به تصمیم گیری ام نبود و دلایل دیگری هم داشتم.

احساس میکنم زمان مناسب و سنگ محک قابل توجه ای بود که به بررسی نگاه و مدل ذهنی این افراد بپردازم و رفتارها و موضعگیری هایشان را ببینم. در این موضوع خاص، یک "بزنگاه تاریخی" بود. فرصتی مغتنم برای شناخت. منظورم این نیست که برای شناختن یک فرد همین نقطه و بزنگاه کافی است اما اگر یک روند طولانی را برای شناخت در نظر بگیریم به نظرم این برهه حساس کنونی! نقطه مهم و قابل توجهی در این روند است.

قبلاً هم توضیح داده ام که اصلاً منظورم شهروندان معمولی ای مثل خودم نیست، بلکه منظورم کسانی است که کم و بیش روی جامعه تاثیر می گذارند و به اصطلاح جزو روشنفکران جامعه طبقه بندی می شوند(روشنفکر با عام ترین تعریف آن. اگر واقعاً قابل تعریف و مفهوم پردازی باشد! می دانم می فهمید منظورم چه کسانی است پس به اصل موضوع فکر کنید و زیاد سخت نگیرید).

 

چرا اینها را زیر ذره بین گذاشتم؟ چون اینها هم مدعی اند که بینش اجتماعی و سیاسی بهتری دارند و هم مدعی اند که مدل و چارچوبی دارند که طبق آن دارند به ما معمولی ها توصیه می کنند. و البته بسیاری چیزهای دیگر.

برخی از این افراد هستند که در فلان حوزه خاص صاحب نظرند و آموزه های قابل اعتنایی در آن حوزه دارند اما نمی دانم چرا این نکته بدیهی را فراموش می کنند که قرار نیست همه ما در همه حوزه ها صاحب نظر باشیم و احساس کنیم که حتماً از همه بیشتر می فهمیم.

مثلاً برخی ها را از قبل می شناختم و با شناختی که از مدل ذهنی شان داشتم حدس ام این بود که فلان تصمیم را در هر دو دور می گیرند. یا مثلاً در فلان موضوع و بر اساس مدلشان، فلان موضع را خواهند گرفت.

اصلاً کاری با درست و غلط تصمیم ها و مواضع شان ندارم چون مسائل و شرایطی که که در آن هستیم آنقدر پیچیده و جندوجهی است که درست و غلط بی معناست و فقط باید منتظر بمانیم تا زمان بگذرد، فقط یک چیز توجهم را جلب کرده!

اینکه کسانی که احساس کردم تناقض و تعارضی در مدلی که همیشه از آن دفاع می کردند و رفتاری که نشان دادند وجود دارد، در این سه هفته چقدر زور زدند! برای اثبات درستی رفتارشان و کم کردن از فشار آن ناهماهنگی شناختی. به چه چیزهایی که متوسل نشدند برای آرام گرفتنِ ذهنشان! چه دخیل ها که نبستند ;)

ما مردم داشتیم پرونده انتخابات را می بستیم که بریم به بدبختی هامون برسیم! ولی برخی از این دوستان ول کن نبودند و هنوز در پیِ اثبات ادعاهاشون یا اثبات نادرست نبودنِ تحلیل هاشون بودند.

طوری که ما سمت شمال میرفتیم سر راهمان کمین کرده بودند، سمت جنوب میرفتیم به هر بهانه ای کنار جاده ظاهر می شدند، سمت شرق و غرب هم به همین ترتیب! (البته اگر برخی دوستان فوراً متهممان نمی کنند که ای کوته بین! بینهایت جهت وجود دارد و توِ نابینا چرا فقط همین چهار جهت را می گویی!)

به نظرم رسید که اصطلاح دیگری لازم است برای توصیف برخی از این عزیزان که به جای شفاف کردن مدل خودشان و هماهنگ بودنِ موضع شان با آن، فقط مشغول ایراد گرفتن از دیگران بودند: "بدیهی گویی".(لطفاً با "بداهه گویی" اشتباه نگیرید ;) ). دقیقاً به همین اندازه بدیهی گو!

واقعاً متاسفم که نمی توانم بیشتر از این بحث بدیهی گویی را باز کنم. برخی ملاحظات(خودخواسته) دست و بالم را بسته اند.

 

خب خلاصه کنم. پند امروز :))

فکر می کنم هرجا دیدید که کسی تلاش مفرط و بیش از حدی برای اثبات خودش و ادعایش و پیش بینی اش و غیره! انجام می دهد، حتماً دنبال نشانه ها بگردید. اصلاً اسیر هیبت و نام و نشان کسی نشوید. بگردید و مطمئن باشید در بسیاری موارد چیزهای خوبی برای شناخت بیشتر گیرتان خواهد آمد.

 

پی نوشت: بله عزیزان! می دانم و خوب می فهمم که میشد زاویه دید و چشم انداز بزرگتری انتخاب کرد که این مسائل در آن آنقدر کوچک باشند که شایسته توجه نباشد. یا اینکه در این شرایط این موضوع ریز و بیخودی چیست که از آن می نویسی، این مورد اصلاً در کنار سایر موضوعاتی که ما با آن درگیریم به حساب نمی آید. خودتان جوابم به این عزیزان را حدس بزنید.

 

راهنمایی: اگر خواستید نمونه شفاف تری برای "تلاش بیش از حد برای اثبات" را ببینید، به طرفداران این مدل های رواندرمانی و بخصوص روانکاوی دقت کنید، مخصوصاً آنهایی که نان و نامی از این مدل ها کاسب می شوند.

 

۰ نظر ۲۲ تیر ۰۳ ، ۱۴:۲۲
سامان عزیزی
جمعه, ۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۲:۴۳ ب.ظ

وقاحت ؛ چیزی که در هوا میچرخد!

دوره های مختلفی در طول زندگی ام بوده اند که به دلایل مختلفی، یک واژه یا اصطلاح روزها و شب های زیادی در ذهنم میچرخیده است. مثل یک وضعیت جوّی.

اگر این حال را تجربه کرده باشید که نیاز به توضیح بیشتری وجود ندارد اما اگر تجربه اش نکرده اید با تشبیه این حال به چیزی مشابه "روح زمانه" احتمالاً کمی به چیزی که میخواهم بگویم نزدیکتر می شوید. در واقع چیزی شبیه روح زمانه(Zeitgeist) اما در قالب یک ذهن.

 

چند روزی است دوباره دچار این حال شده ام.

این بار، واژه "وقیح" و هم خانواده هایش مدام در ذهنم می چرخند.

گفتم شاید بد نباشد باهم مروری داشته باشیم بر معانی "وقیح" در فرهنگ های لغت. شاید این واژه در این روزهای نامبارک چند روزی ذهن شما را هم تسخیر کرد!

 

فرهنگ دهخدا:

سخت روی یا کم شرم-بی شرم-شوخ روی

یکی از مثال های دهخدا را برای کلمه وقیح هم اینجا نقل می کنم:

آن خدایی که تو را بدبخت کرد // روی زشتت را وقیح و سخت کرد

 

فرهنگ معین:

بی شرم و حیا

مترادف های وقیح: بی ادب- بی چشم و رو-بی حیا- پررو- دریده-گستاخ- هتاک

 

فرهنگ فارسی:

بی شرم-شوخ چشم-گستاخ

 

فرهنگ عمید:

در فرهنگ عمید علاوه بر معانی قبلی به "زشت" و "ناپسند" هم اشاره شده است.

 

تعمداً روی کلمه "وقیح" تاکید کردم که بتوانید (به عنوان یک صفتِ هرچند نارسا که کاملاً نمی تواند دلتان را خنک کند) به کَس یا کسانی نسبتش بدهید، وگرنه بهتر بود تاکیدم را روی کلمه "وقاحت" می گذاشتم که تا حدی با مفهوم روح زمانه هم که در ابتدای مطلب گفتم قرابت پیدا کند.

 

پی نوشت یک: اگر دقت کنید در تمامی فرهنگ ها روی "بی شرم" به عنوان یکی از معانی وقیح تاکید شده است. شرم تقریباً همیشه با "سرخ شدن" همراه است. با یکی از دوستان در این زمینه صحبت می کردیم که نوشته ی فردین علیخواه(پژوهشگر جامعه شناسی) را برایم فرستاد که نکته جالبی در آن بود. آقای علیخواه جمله ای از روتخر برخمان(متفکر و تاریخ نگار هلندی) را در کتاب "آدمی: یک تاریخ نویدبخش" نقل کرده بود که می گفت: در میان همه گونه های موجودات زنده، ما انسان ها یکی از معدود گونه هایی هستیم که سرخ می شویم.

در ادامه آقای علیخواه هم به این نتیجه رسیده بود که این روزها با گونه های جدیدی مواجهه هستیم که اصلاً و ابداً سرخ نمی شوند!

 

پی نوشت دو: اگر حوصله داشتید آن شعر مولانا را که دهخدا هم یک بیتش را نقل کرده بود بخوانید. به نظرم وصف حال است!

اینجا می توانید بخوانیدش: جواب گفتن خر روباه را

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۴:۴۳
سامان عزیزی
يكشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

از کتابِ "از کتاب"

"از کتاب" اولین کتابی است که از متمم به عنوان ناشر منتشر می شود. همین اتفاق من را تا مدتها کیفور نگه می دارد. مبارک متمم و همه متممی ها.

کیفور شدن از این اتفاق که حق مسلم ماست و نیازی به توضیح و توجیه ندارد اما اگر فقط یک توضیح لازم باشد آن توضیح لذتِ در دست گرفتنِ کتابی کاغذی است که رنگ و بوی متمم را دارد.

کیفور شدنم هم باعث نمی شود که فراموش کنم متمم، تا به حال آنقدر محتوای اصیل، قابل اعتماد و مفید منتشر کرده است که شاید با فعالیت ده ها نشر و صدها کتاب برابری کند.

*

اما در مورد خود کتاب.

طبیعتاً بررسی و صحبت کردن از کتابی که مولفش هم از تو کتابخوان تر است و تجربه و مهمتر از آن "ظرفیت تجربه پذیری" اش از تو بیشتر است و هم روش ها و ابزارها و جوانب مختلف کتابخوانی را خیلی بهتر از تو می داند، جسارت و حماقت را به صورت همزمان می طلبد. خوشبختانه در لحظه نگارش این مطلب این توش و توان را در خودم احساس کردم که خود را از این دو مصون بدارم و به سلامت عبور کنم ;)

بنابراین این چند خطی که در مورد "از کتاب" می نویسم را صرفاً به عنوان تداعی ها و بلند بلند فکر کردن های یک خواننده معمولی و علاقه مند در نظر بگیرید که واقعاً غیر از این هم نیست.

 

اگر همین الان همسرم که در اتاق دیگری است و مشغول خواندن مقدمه "از کتاب" است بپرسد که در حد چند کلمه کتاب را توصیف کن، می توانم بگویم که کتابی ساده و روان، تا حد زیادی جامع (جامع یعنی به بیشتر جوانب و حواشی کتابخوانی توجه کرده)، و به دردبخور در مورد کتاب و کتابخوانی است.

اگر با توجه به تعریف نویسنده از "کتاب" هم بخواهم توضیح دهم، به نظرم سفری است که ارزش همراهی دارد. با اطمینان می شود گفت که در این سفر هم تجربه ی لذت بردن از طراوتِ واحه های خوش آب و هوا و روح افزا منتظر توست هم واحه به واحه که پیش می روی نشانت می دهد که چطور اسیر بیراهه ها و کج راهه ها نشوی و در مسیر واحه ها بمانی.

 

با توجه به اینکه در گذشته مختصری در مورد کتاب و کتابخوانی مطالعه کرده ام، فایل های صوتیِ محمدرضا شعبانعی(نویسنده همین کتاب) در مورد کتابخوانی را گوش داده ام و تا حدی کتابخوان هم بوده ام، اگر بگویم که بخش های زیادی از این کتاب برایم تازگی داشت یا در موردشان نمی دانستم قطعاً اغراق کرده ام. اما واقعیت این است که حداقل من تا کنون کتابی در مورد کتاب و کتابخوانی ندیده ام که تا این حد جوانب مختلف و موضوعات گوناگونی که پیرامون کتاب وجود دارد را پوشش داده باشد.

به نظرم این وجه تمایز، برای بسیاری از مخاطبان "از کتاب" مفید و برای برخی دیگر شاید قدری دافعه ایجاد کند.

برای بسیاری مفید است چون به احتمال زیاد بسیاری از مخاطبان این کتاب، کتابخوانان هستند(از کتابخوانان مبتدی تا خوره های کتابخوانی). فکر می کنم این طیف از خوانندگان از همه جانبه بودن این کتاب لذت زیادی خواهند برد و بعید است که نتوانند تحفه هایی برای راهشان برچینند و لذتش را ببرند.

اما همانطور که خود نویسنده هم اشاره کرده، تنها مخاطبان این کتاب کتابخوانان نیستند بلکه کتابدوستانی که هنوز کتابخوان نشده اند هم یکی دیگر از مخاطبان هدف این کتابند که شاید مواجهه ی آنها با تنوع زیاد موضوعاتی که پیرامون کتاب و کتابخوانی مطرح شده است ترس شان را بیشتر کند.

البته این موضوع چیزی نیست که از نگاه محمدرضا دور مانده باشد و در ذیل نکته ی دوم از مقدمه کتاب، تکلیف "مخاطب کتاب" را روشن کرده است. طرح این بحث صرفاً نق و نوقی بود که اگر بخواهم این کتاب را به کتابدوستی که هنوز کتابخوان نشده است هدیه بدهم (که به نظرم حدود نیمی از مطالب این کتاب، برای این دسته مفید و اثربخش خواهد بود و فکر می کنم مسیر کتابخوان شدنشان را هموار می کند) باید بنشینم و بخش به بخش(نه فصل به فصل) مطالبی را که برایش مفید می دانم پیشنهاد بدهم.

*

از طرفی، هر قدر که چند خط بالاتر تلاش کردم که در مورد "آشنا سازی" بحث های این کتاب مراقب باشم که اغراق نکنم، بدون نگرانی از اغراق کردن می توانم بگویم که در مورد "آشنایی زدایی" از بحث های کتاب و کتابخوانی بیشترین اثربخشی را برایم داشته است.

از بحث شکل گیری تجربه های مرجع در ذهن بگیرید تا بحث نوشتن بی مخاطب، از تفاوت کتاب های ضعیف و کتاب های نامناسب بگیرید تا تفسیر نادرست تجربه های ناخوشایند کتابخوانی، از بحث زیبای انتخاب های سرندیپی بگیرید تا روش های پیش خوانی و چندین و چند بحث کوچک و بزرگ دیگر.

*

نمی دانم چقدر با بازی تخته نرد آشنایی دارید یا اصطلاحاتش را می شناسید. در تخته نرد اصطلاحی به نام "ششدر" یا "بستن ششدر" وجود دارد که به حالتی گفته می شود که یکی از بازیکنان شش خانه جلو مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد(نقل از فرهنگ معین).

"ششدر" معنایی کنایی هم دارد که به بسته بودن راه خروج و نجات اشاره دارد(فرهنگ معین).

این اصطلاح را به عنوان یک استعاره، در دو جا می توانم برای "از کتاب" به کار ببرم.

در سطح کلان و کلیِ کتاب، به نظرم مطالب این کتاب ششدر را بر بهانه گیرها و بهانه تراش هایی که به هر چیزی متوسل می شوند که کتاب خواندن هایشان را به تعویق بیاندازند می بندد.

شاید یکی از لذتبخش ترین بخش های کتاب برای من، بحث هایی بود که ذیل عنوان "درباره تندخوانی" مطرح شد. واقعیت این است که من همیشه با تندخوانی کتاب ها مخالف بوده ام و از نظرم یکی از مضحک ترین بحث هایی بوده که حول و حوش کتابخوانی شنیده ام. با این وجود در مواجهه با کسانی که به تندخوانی هایشان افتخار می کردند تنها واکنشی که داشته ام تحویل دادن یک لبخند تلخ بوده است!

اما در این کتاب، محمدرضا چنان ششدر را بر تندخوانان و مدافعان تندخوانی بسته که دلم برایشان کباب شد :)

*

به طور کلی، اگر بخواهم از بین آموزه های این کتاب در مورد کتابخوانی، فقط یک مورد را بولد کنم که از نظرم درجه اهمیت بسیار بالایی در کتاب خواندن داشته باشد می توانم به این نکته اشاره کنم که "از کتاب" به ما یاد می دهد که چطور کتاب ها و نویسندگانی که ارزش خواندن و دنبال کردن ندارند را تشخیص دهیم و وقت و انرژی و تمرکز مان را برایشان هدر ندهیم.

به نظرم این موضوع دستاورد خیلی بزرگی است که بعید بود از کسی بجز محمدرضا شعبانعلی یا امثال او(که بسیار کمیابند) بتوانیم بیاموزیم.

*

بحث ها، صحبت ها و تداعی های زیادی هست که حین خواندن این کتاب به ذهنم می رسیدند و میشد در موردشان اینجا نوشت، ولی ترجیحم این است که به همین مقدار اندک بسنده کنم که هم بیش از حد خواننده وبلاگم را خسته نکنم و هم از لذت مواجهه با این بحث ها در حین مطالعه این کتاب کم نکنم.

شاید نقل چند جمله کوتاه از کتاب پایان بندی بهتری برای این مطلب کوتاه باشد:

- کتاب باید، به عنوان همراه،فرصت تجربه سفری هدایت شده را برای خواننده فراهم کند.

- به تجربه، من نقش نویسنده را هنگام مطالعه کتاب های درسی مدیریت حس کرده ام. بسیاری از ما چنین فرض می کنیم که کتاب های درسی پایه در دانشگاه ها بسیار شبیه هم اند. بررسی فهرست ها هم این برداشت را تقویت می کند. گاهی فهرست ها چنان شبیه اند که فکر می کنیم نویسندگان از روی دست هم نگاه کرده اند. حتی جمله های مشابه و مشترک هم در این کتاب ها فراوانند. اما کافی است دو کتاب رفتار سازمانی از دو نویسنده مختلف، مثلاً رابینز و کول کوییت، را کنار هم بگذارید تا ببینید آنچه می خوانید به همان اندازه که رفتار سازمانی است، تصویرِ تصورِ نویسندگان از محیط کار نیز هست.

- وقتی پیش از مطالعه کتاب می دانیم آن کتاب به چه پرسش هایی پاسخ نمی دهد، انتظار ما از آن کتاب تعدیل می شود. از آنجا که انتظارات اولیه ما روی رضایتمان از مطالعه اثر می گذارد، وقتی با انتظاری واقع بینانه به سراغ کتابی می رویم، مطالعه آن به تجربه ای لذتبخش تر تبدیل می شود.

- نشانه های متعددی برای تشخیص نویسندگان واسط ضعیف وجود دارد که مهمترین آن ها طرح ایده ای کلیدی و اکتفا به نقل شواهد مثبت در تائید آن ایده است. این نوع نویسندگان از طرح مثال های نقض یا هر نوع گزارش، تجربه و مطالعه که ادعایشان را تضعیف کند خودداری می کنند. تعمیم گسترده و بی منطق هم نشانه دیگری از این دسته نویسندگان است. آن ها معمولاً در کتاب هایشان به چند مقاله اشاره می کنند و نتایج آن مقالات را بدون اشاره به ملاحظات و محدودیت ها به قلمروی بسیار گسترده تر تعمیم می دهند.

- کتابخوانی کار دشواری است و مهارتی است که بسیاری از ما در آن ضعیفیم.

- کتاب ها گاوصندوقی از شمش طلا نیستند که جمله به جمله ی آنها عمیق و آموزنده و حکیمانه باشد. منطقی تر است آن ها را مانند معدن طلا در نظر بگیریم، یعنی رگه هایی از نکات و آموزه های ارزشمند که در میان حجم بزرگ تری از حرف های کم ارزش و نکته های بی خاصیت و بعضاً نادرست پنهان شده اند. مطالعه کتاب تلاشی برای یافتن و استخراج این رگه های طلاست.

- وودی آلن به شوخی گفته است: من در یک دوره تندخوانی شرکت کردم و جنگ و صلح را در بیست دقیقه خواندم. اینطور که فهمیدم درباره روسیه بود.

 

پی نوشت: طبیعتاً نوشتن من در مورد اثر کسی که سالها دوست و معلمم بوده و هست در حدی که هر نوشته ای از او را بدون دانستن نام نویسنده اش به راحتی تشخیص می دهم یا ظرافت های نوشتنش و حتی برخی اوقات نانوشته های لابلای سطورش را می فهمم، آغشته به برخی سوگیری های شناختی(از اثر هاله ای بگیرید تا سایر سوگیری ها) است. چنانچه گاهی برخی از دوستان غیرمتممی هم این ادعا را مطرح می کنند. حتماً که این گونه موارد قابل انکار نیست اما در کنار پذیرش این مسئله دلم می خواهد این موضوع را هم بدانید که نه تنها در این نوشته و در مورد این کتاب بلکه در سایر موضع گیری هایم در مورد متمم و محمدرضا، تا جای ممکن حداکثر تلاشم را کرده ام که حداقل به این نوع سوگیری ها آگاه باشم. حتی گاهی پیش آمده که بخاطر این نوع ملاحظات، بسیاری از موارد مثبت را هم با اشاره مختصری از کنارش گذشته ام. امیدوارم مخاطب آگاه هم، همین تلاش برای رعایت انصاف در موضع گیری ها را به پای شاگردی کردن پای درس های متمم و معلمش بگذارد که غیر از این هم نیست.

 

۱ نظر ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۲۱:۵۷
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ

کتاب هایی که در سال 1402 خواندم

می گویند ثورو عادت داشت هرازگاهی یکی دو ساعت به یک چیزی زل بزند(یک منظره یا یک حشره یا هر چیز دیگری). حالا در این زل زدن ها به چه چیزی فکر می کرده را نمی دانم. شاید اصلاً فکر نمی کرد و فقط تماشا میکرد. به هر حال من هم یک ساعتی می شود که زل زده ام به قفسه کتابهایم. با خودم درگیر بودم که از کتاب های پارسال چه بنویسم. اگر بخواهم با جزئیات از معاشرت چند ماهه ام با آنها بگویم که می شود مثنوی هفتاد من. اگر بخواهم فقط فهرست کنم و توضیحات کلی بنویسم هم می شود مثل سال های قبل.

تکنیک زل زدن برای این فقره جواب نمی دهد و می روم سراغ همان سبک سال های قبل!

 

کمترین میزان کتابخوانی ام را در ده پانزده سال گذشته، در سال گذشته به ثبت رساندم. مبارک است حتماً! اوایل پارسال به خودم هشدار دادم که حال و احوالت در این زمینه نگران کننده است(+) ولی مغزم دیگر سالهاست که هشدارپذیری اش را به شدت کاهش داده است.

از توجیه ها و شوخی ها که بگذریم، به طور کلی فکر می کنم کمتر سالی را تجربه کرده ام که تا این حد از کیفیت کتابها و کتاب خوانی ام احساس رضایت کرده باشم. هم لذت بردم هم عمیق خواندم هم کلی با نویسندگانشان معاشرت فکری داشتم هم خروجی گرفتم هم مطالعات جانبی و پیگیری سرنخ ها را خوب پیش بردم و ای بابا! همه چی خوب بود دیگه ;)

برای شما و خودم هم، چنین سال هایی برای کتابخوانی تان آرزومندم.

تا بیشتر از این خودمو تحویل نگرفتم بریم سراغ لیست کردن و سپس توضیحات کلی در مورد کتابها:

 

کتاب هایی که در سال 1402 برای اولین بار خواندم یا بازخوانی کردم:

1-شگفتی-آر.جی پالاسیو-ناهید قهرمانی-نشر هیرمند

2-دیدار اتفاقی با دوست خیالی-آدام گاپنیک-کیوان سررشته-نشر اطراف

 

3-جامعه شناسی-آنتونی گیدنز و فیلیپ ساتن-هوشنگ نایبی-نشر نی

4-قدرت جغرافیا-تیم مارشال-پرناز طالبی-نشر همان

5-فلسفه سیاسی-دیوید میلر-بهمن دارالشفایی-نشر ماهی

 

6-روانشناسی اجتماعی-الیوت آرونسن و همکاران-مجید صفاری نیا و پرستو حسن زاده-نشر ارسباران

7-کی بود کی بود؟-الیوت ارونسن و کارول توریس-سما قرایی-نشر گمان

8-روانشناسی زمان-فیلیپ زیمباردو و جان بوید-مهشید یاسایی-نشر دانژه

9-چرا خجالت می کشیم؟-فیلیپ جی.زیمباردو-توراندخت تمدن-نشر علم

 

10-نوآفرینی-آدام گرانت-رضا رایان راد و محمدعلی شفیعا-نشر آریانا قلم

11-دوباره فکر کن-آدام گرانت-تیم ترجمه نشر نوین

12-اینترنت با مغز ما چه می کند؟(کم عمق ها)-نیکلاس کار-محمود حبیبی-نشر گمان

13-قفس شیشه ای-نیکلاس کار-امیر سپهرام-نشر مازیار

14-همه دروغ می گویند-ست استیونز دیویدویتس-نشر گمان

 

15-پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است-دنیل کلاک و ریموند مارتین-حمیده بحرینی-نشر هرمس

 

16-علیه مالکیت فکری-استفن کینسلا-محمد جوادی-نشر آماره

17-نکته های تاریخی-جعفر شیرعلی نیا

18-بهترین قصه گو برنده است-آنت سیمونز-زهرا باختری-نشر اطراف

 

19-مدرسه رویایی-تتسوکو کورویاناگی-سوسن فیروزی-نشر قطره

 

آمار! :205 فصل و 7500 صفحه

آماری اگر مقایسه کنیم حدود 3000 صفحه کمتر از سال چهارصد و یک کتاب خوانده ام. اگر توجیه به حسابش نیاوریم بخاطر برخی مشغله ها و گرفتاری ها تقریباً سه ماه متوالی نتوانستم هیچ کتابی بخوانم. حتی برخی مطالعه های دیگر که من کتاب خواندن حسابشان نمی کنم هم در این سه ماه تعطیل بود. اینکه چطور توانستم سه ماه را تحمل کنم خودش قصه مفصلی دارد که شاید بعداً برایتان تعریف کنم و یک نظریه در حوزه "تاب آوری"(Resilience) از دلش بیرون بکشم!  اشکال نداره، مهم رضایت است که دارم الحمد لله رب العالمین!

 

خوشبختانه از لیست کتاب های سال گذشته، نمی توانم موردی را ذکر کنم که بتوانم در موردش بگویم "ارزش خواندن نداشت". این هم غنیمت و نعمتی بود که نادر است و قدردانش هستم.

کتاب شگفتیِ پالاسیو را خیلی دوست داشتم. نثر روان و گیرا و دلنشین نویسنده نمی گذاشت کتاب را زمین بگذارم. یکی دو سال پیش فیلمی به همین نام را دیده بودم که از روی داستان همین کتاب ساخته شده بود. فیلم خوبی بود و ارزش دیدن داشت. تا کنون اگر به داستانی بر خورده ام که هم کتابش نوشته شده و هم فیلمش ساخته شده، معمولاً کتاب را خوانده بودم و بعد فیلم را می دیدم که تقریباً تجربه مشترک تمام کتابخوان هاست و می شنویم که تفاوت بسیار فاحش بود و تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلمش قابل مقایسه نیست. با اینکه این بار روند معکوس بود اما به این نتیجه رسیدم که روند هیچ تفاوتی برای من ایجاد نمی کند. تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلم قابل مقایسه نیست و تمام.

دیدار اتفاقی با دوست خیالی که مجموعه چند جستار از گاپنیک بود هم با وجود سخت خوان بودن و سبک خاص گاپنیک در نوشتن، واقعاً خواندنی بود.

 

جامعه شناسی گیدنز را سال های دورتر نصفه نیمه خوانده بودم و مدتها بود که در برنامه کتابخوانی ام گذاشته بودم که کامل بخوانمش اما هر وقت مجموعه دو جلدی قطورش را میدیدم خواندنش را به تعویق می انداختم. نیاز به تعریف من هم ندارد، همه جامعه شناسان و نیمه جامعه شناسان توصیه اش می کنند! علیرغم همه حب و بغض هایی که در موردش هست به نظرم کتاب خوبی است و بهتر است نرم نرمک خواند و فکر کرد و تحلیل کرد و حواشی اش را بررسی کرد و یاد گرفت و لذت برد و الی آخر.

کتاب تیم مارشال(قدرت جغرافیا) ارزش خواندن دارد حتماً. اما به نظرم رویکردش کمی سطحی است و کُمیتش می لنگد. پس چرا ارزش خواندن دارد؟ چون چیزهای زیادی برای یاد گرفتن دارد. از طرفی بدون فهمیدن این رویکرد(حتی سطحی) کُمیت نگاه و تحلیل ما هم لنگ خواهد زد. البته کتاب های معتبرتر و بهتری هستند که به تشریح همین رویکرد می پردازند اما به نظرم نخ تسبیح و لُب کلام همین است و قلم مارشال هم قابل تحمل تر.

فلسفه سیاسی دیوید میلر، کتابی کوچک، دقیق و شفاف، و در عین حال خواندنی و قابل فهم است که به نظرم هرکس کوچکترین علاقه ای به این حوزه دارد خوب است که بخواندش.

 

خب برسیم به روانشناسی اجتماعی آرونسن.

ظرف بیست سال گذشته کتاب های نسبتاً زیادی از روانشناسی خوانده ام اما نمی دانم چرا سهم روانشناسی اجتماعی از این مطالعات کمتر از چیزی بوده که استحقاقش را داشته است. به نظرم نگاهی که با کمک کتابها و دانشمندان این حوزه به روان انسان در من شکل گرفته بود-در کنار نقص ها و ندانستن های همیشگی- یک باگ بزرگ داشته است که روانشناسی اجتماعی می تواند بخشی از آن باگ را مرتفع کند. و شاید بیشتر از این هم.

همین کتاب را سالهای هشتاد و سه هشتاد و چهار هم شروع کردم که بخوانم. هیچ به خاطر نمی آورم که چه شد که رها شد. احتمالاً به جابجایی ها(فیزیکی) و سرگردانی های آن سال هایم مربوط باشد. سال گذشته جبرانش کردم! کتاب قطوری است ولی دو بار کامل خواندمش و هنوز هم گوشه میزم جایی برای خودش دست و پا کرده است.

کتاب کی بود کی بود هم فوق العاده بود. سال گذشته کمی در موردش نوشتم البته با هدفی متفاوت از محور اصلی کتاب(اینجا). اما اگر کسی وقت یا حوصله خواندن کتاب روانشناسی اجتماعی را نداشته باشد، این کتاب می تواند بخش هایی از آن را برایش جبران کند.

 

کتاب های زیمباردو را می شود با نقد هایی که به بخش هایی از آن می توان وارد کرد شروع کنم اما واقعیت این است که نگاه و قلم زیمباردو را دوست داشتم و دلم نمی آید در موردش نق بزنم. هر دو کتابش هم از نظرم ارزش خواندن دارند بخصوص در کنار دنبال کردن سرنخ ها و حواشی اش.

 

کتاب های آدام گرانت، اگر کمی بیشتر کشِ شان میداد یا زورِ بیشتری می زد که خیلی معتبر و جامع نگرانه نشان شان دهد، قطعاً مورد هدفِ آماجِ حملات خصمانه ام قرار می گرفت! ولی خوشبختانه این کار را نکرد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. به نظرم ارزش خواندن دارند و احتمالاً در لیست پیشنهاد دادن هایم جای کوچکی برای خود باز کرده اند.

کتاب های نیکلاس کار را هم احتمالاً خودتان می شناسید و مطالعه کرده اید. من جزو کسانی هستم که خیلی دیر راضی به خواندشان شدم متاسفانه. "کم عمق ها" به نسبت قفس شیشه ای بهتر نوشته شده به نظرم. هم مطالب زیادی برای یاد گرفتن دارد و هم سرنخ های زیادی هم به خواننده اش هدیه می دهد.

متمم مطلبی در مورد کتاب همه دروغ می گویند نوشته بود و در کنار بررسی نکات مثبت کتاب، نقد هایی هم به آن وارد کرده بود(و چقدر هم نقد بجایی بودند). به نظر من هم کتاب باگ های زیادی دارد اما نگاه دیویدویتس به برخی موضوعات و مدلی که سراغ آنها رفته آنقدر دوست داشتنی بود برایم که برخی از قسمت های کتاب را دوبار خواندم. فکر می کنم اگر آن نقدها را بفهمیم و درک کنیم(که زیادی به خطا نرویم) دیگر با خیال راحت می توانیم نکات آموزنده زیادی از دیویدویتس یاد بگیریم.

 

کتاب کلاک و مارتین یکی از بهترین کتاب های پارسال بود برای من. ساده و سلیس چیزهایی را می گویند که خیلی ها(منظورم نویسندگان و فلاسفه است) نتوانسته اند با دهها برابرِ این کلمات بگویند.

در مورد کتاب علیه مالکیت فکری قبلاً کمی نوشته ام و دیگر تکرارشان نمی کنم(+)

 

نکته های تاریخیِ شیرعلی نیا کتاب خوبی بود برای من. دید دقیق تر و واقعی تری از اتفاقات جنگ به خواننده می دهد و شاید بعضی از تناقضاتی را که همین امروز هم می بینیم قابل فهمتر کند.

کتاب آنت سیمونز هم کتاب بدی نیست بخصوص که داستان های مختلفی نقل کرده که داستان گویی چطور می تواند برگ برنده باشد برای بسیاری از افراد و کسب و کارها.

و در نهایت کتاب مدرسه رویایی که بسیار دوست داشتنی و آموزنده است. داستانی ساده و زیبا از سبک اداره و مدیریت یک مدرسه در ژاپن توسط آقای کوبایاشی. فکر می کنم خواندن این کتاب برای همه پدر و مادرها و معلم ها مفید و کمک کننده خواهد بود.

 

یعنی از سرعت هراری در مرور مختصر تاریخ بشر هم سرعت بیشتری داشتم در مرور این کتابها! امیدوارم منو ببخشید و خسته تون نکرده باشم، و اگر سوالی یا صحبتی در مورد این کتابها داشتید بتوانم توضیح بیشتری بدهم.

 

۳ نظر ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۲
سامان عزیزی
شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ

مظلوم علم!

به طرز عجیبی علم باور های اطرافم زیاد شده اند! اتفاق خجسته ای ست! دور و نزدیک، دوستان دیده یا دوستان نادیده ی سایبری ام!

به طرز عجیب تری، علم باور های اطرافم هر وقت که فرصتی برایشان پیش میاید برای اثبات علمی بودنشان، ویدیوهایی از نجوم می بینند و نشانم می دهند! یا بحثی را در باب نظریات دانشمندان در مورد کیهان و مافیها آغاز می کنند.

بجز موارد بسیار معدودی از این دوستان، الباقی حتی نمی توانند تشخیص دهند که کدام موضوعات در "دایره علم" قرار می گیرند و کدام موضوعات علیرغم ظاهر علمی شان، علمی نیستند.(البته باید می گفتم به طرز عجیب تر تری!)

اخیراً خیلی خوب می فهمم که چرا بسیاری از دانشمندان(از نوع دانشمندان واقعی)، بزرگترین دشمن علم را علم باوران متعصب می دانستند. ترکیب "علم باور متعصب" واقعاً ترکیب غریبی است. شاید پارادوکسیکال ترین ترکیبی باشد که من می شناسم. چون ذات علم و روش علمی، دقیقاً نقطه مقابل تعصب است.

خنده دار ترین آدم هایی که می شناسم همانهایی هستند که رگ گردنشان برای موضوعاتی که فکر می کنند علمی است بالا می زند! تعصبی کورکورانه و اغلب طوطی وار روی یک نظریه(که گاهی حتی نمی توان صفت نظریه هم به آن داد) یا برعکس، روی موضوعی که فکر میکنند علمی نیست ولی هست.

 

به هر حال چند خط به زبان ساده اینجا می نویسم که بتوانم از این به بعد به اینجا ارجاعشان بدهم و خودم را از توضیح این مکررات خلاص کنم!

چند جمله ای که می نویسم همگی اما و اگر ها و جزئیاتی دارند که طبیعتاً برای این مطلب ذکرشان زائد است.

 

ابطال پذیری و تعین دایره شمول علم

دوستان عزیزم! هر گزاره ای که ابطال پذیر باشد در دایره علم قرار می گیرد. ابطال پذیری به زبان خیلی ساده یعنی اینکه راهی وجود داشته باشد که بتوان نادرستی آن گزاره را ثابت کرد حتی اگر کسی هنوز زحمت اثبات نادرستیِ آن گزاره را به خود نداده باشد.

مثلاً اگر کسی ادعا کند که آب در هشت درجه سلسیوس به جوش می آید، فارغ از درست یا نادرستیِ ادعایش، یک گزاره ابطال پذیر مطرح کرده است. چون راهی برای اثبات نادرستی آن وجود دارد.

نکته ی دیگری که ذکرش لازم است این است که مسئله ابطال پذیریِ گزاره ها یا ادعاها، ربطی به قدیمی یا جدید بودنشان یا سنتی یا مدرن بودنشان ندارد! ممکن است گزاره ای از هزار سال پیش مطرح باشد ولی باز هم در دایره علم قرار بگیرد چون ابطال پذیر است. ممکن است مثال هایش خیلی زیاد نباشند یا به سادگی قابل تشخیص نباشند ولی وجود دارند. و واقعاً از برخی خوانندگان وبلاگم عذر میخواهم که مجبورند چنین بدیهیاتی را بخوانند.

در بحث ابطال پذیری گزاره ها، گزاره ای مثل "هضم سیب زمینیِ خام برای دستگاه گوارش گونه انسان سختر از هضم سیب زمینی پخته است" با گزاره ای مثل" آرایش مولکولیِ مولکول های آب زمانی که در حالت انجماد قرار می گیرند با آرایش مولکولی آنها در حالت مایع متفاوت است" هم ارزند! و هر دو در دایره علم قرار میگیرند و زبطی به ظاهر علمی تر گزاره دوم ندارد.(باز هم عذرخواهی!)

 

نکته ی بعدی اینکه در حال حاضر برخی موضوعات ممکن است در دایره علم قرار نگیرند چون هنوز راهی برای ابطال پذیر کردنشان نمی شناسیم ولی شاید در سال های آینده(یا قرن های آینده) ابطال پذیر شوند. درست مثل برخی موضوعات که صد سال پیش ابطال پذیر نبوده اند ولی طی صد سال اخیر ابطال پذیر شده اند.

معنای ضمنیِ جمله ی قبلی این است که در دایره علم قرار نگرفتنِ یک موضوع یا یک گزاره(یا به عبارت دیگر ابطال ناپذیری آن در زمان حاضر) الزاماً به معنای نادرست بودن آن گزاره نیست.فقط می توانیم بگوئیم در حال حاضر در دایره موضوعات علمی قرار نمیگیرد. به خدا قسم!

 

نکته ی بعدی اینکه، تمام گزاره های علمی، از آن جهت که ابطال پذیرند، ممکن است روزی نادرستی شان ثابت شود(اصلاً ذات علم همین است و پیشرفت علم هم همینطور اتفاق می افتد). نظریات باطل می شوند و نظریات جدیدی با قدرت توضیح دهندگی و پیش بینی کنندگی بیشتر جایشان را می گیرند و این مسیر دوباره و دوباره تکرار می شود.

علم باور واقعی تشنه ی ابطال یک گزاره است(همانطور که یک دانشمند واقعی) نه اینکه رگ گردنش برای یک گزاره بالا بزند.

 

اما در مورد روش علمی.

همانطور که احتمالاً می دانید ارزش و اعتبار علم بخاطر روش علمی است و نه هیچ چیز دیگر.

روش علمی هم یکی از راه های شناخت برای ماست در کنار روش های دیگر ولی با این تفاوت بزرگ که قابل اتکا تر و قابل اعتماد تر است.

از این دو مقدمه کوچک هم که بگذریم میرسیم به توضیح مختصر روش های علمی.

اگر بخواهیم کمی دقیق تر باشیم در واقع تنها یک روش علمی وجود دارد و آن هم "روش آزمایش کنترل شده" است. سایر روش های مطالعاتی(مثل روش مشاهده ای و قوم نگاری و تحلیل آرشیوی و روش همبستگی) روش های سطح پائین تر و کمتر قابل اتکایی هستند که گاهی مجبوریم از آنها استفاده کنیم و بیشتر در علوم انسانی رایجند.

چرا گاهی به جای آزمایش کنترل شده سراغ این روش ها می رویم؟

به دلایل مختلف!

گاهی چون نمی توانیم از روش آزمایش کنترل شده استفاده کنیم که این هم می تواند دلایل مختلفی داشته باشد.

گاهی به صرفه نیست. گاهی نمی توان سایر متغیرها را ثابت نگه داشت و به بررسی متغیر مورد آزمایش پرداخت و الی آخر.

 

روش آزمایش کنترل شده هم مراحل مختلفی دارد(استفاده از این روش در علوم دقیقه(علوم سخت) کمی متفاوت تر از علوم نرم(علوم انسانی) است) که اگر علاقه مند بودید می توانید در موردش مطالعه کنید یا اگر سرسری خواستید در موردش بدانید کمی در موردش سرچ کنید.

همه ی آزمایش های کنترل شده هم به یک اندازه معتبر نیستند و روش هایی برای سنجش اعتبار این آزمایش ها وجود دارد مثلاً در علوم انسانی روش هایی برای ارزیابی اعتبار درونی و اعتبار بیرونی هر آزمایش علمی کنترل شده ای طراحی شده است.

توضیح بیشتری نمی دهم ولی اگر علاقه مند بودید می توانید این مطلب را بخوانید که کمی بیشتر از اینجا این موضوع را توضیح داده ام.

 

همبستگی و علیت

مشکل دیگری که علم باوران متعصب هم گرفتارش می شوند بی توجهی به تفاوت همبستگی و علیت است.

بسیاری از تحقیقاتی که ظاهر علمی دارند صرفاً به بررسی همبستگی می پردازند و همه می دانیم که همبستگی همان علیت نیست!

نکته بدیهیِ دیگری که اینجا می توان اشاره کرد این است که تنها راه تعین روابط علی و علیت همانا روش آزمایش کنترل شده است.

بنابراین باید بسیار مراقب باشیم که تحقیقاتی که همبستگی را نشانمان می دهند با تحقیقات علّی اشتباه نگیریم.

 

طنز آخر

و طنز آخر اینکه بسیاری از نظریاتی که کیهان شناسان عرضه می کنند در حد خیالپردازی هستند! و هنوز هیچ رقمه نمی توان درستی یا نادرستی شان را نشان داد. بنابراین از دوستان عزیز علم باور تمنا دارم که ویدیو هایی که در یوتیوپ یا اینستاگرام دنبال می کنید را با اینکه با ظاهری بسیار علمی و شگفتانه طور عرضه می شوند با علم و اعتبار علم(که گفتیم همانا "روش" است) قاطی نکنید. به برخی بازی های فضا زمانی و نظریه ریسمانتان قسم تان می دهم که نکنید.

باور کنید که علم فقط در نجوم و کیهان شناسی نیست. علم شاخه های مختلفی دارد و برای علمی نشان دادن خودتان حتماً لازم نیست سراغ اینها بروید.

 

پی نوشت: میدانم که بسیاری از صحبت هایی که مطرح کردم نیاز به توضیح و تدقیق و بیان جزئیات بیشتر دارد اما با چند دقیقه وقتی که داشتم در همین حد توانستم بنویسم که به نظرم برای ارجاع دادن  دوستان در این دید و بازدیدهای عیدی کافی است!

پی نوشت بعدی: عیدتون مبارک و با آرزوی روزهای بهتر برای همه مون.

 

۰ نظر ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۵۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ب.ظ

برای آنها که مانده اند

اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید می دانید که چند مرتبه ای در مورد مهاجرت و جوانبش چند خطی نوشته ام(مثل این نمونه).

چند وقتی هست که قصد داشتم کمی در مورد "ماندن" صحبت کنم. اینکه اگر کسی تصمیم گرفت با همه سختی ها و بدی ها و خوبی های ماندن، بماند، چطور می تواند این مسیر را کمی سهل تر و با کیفیت تر طی کند. می خواستم کمی از چیزهایی که خوانده ام و احساس می کنم رعایت کردنشان برای این مسیر کمک کننده است بگویم و کمی هم از تجربه هایی که خودم پشت سر گذاشته ام و شاید جایی برای کسی مفید باشند بگویم و الخ.

به هر حال دنبال فرصت و فراغت و تمرکزی بودم که بتوانم جمع و جورشان کنم و بنویسم تا اینکه چند روز پیش، در اپیزود صد و سومِ پادکست دغدغه ایران، گفتگوی دکتر محمد فاضلی را با مجتبی لشکربلوکی گوش میدادم که موضوع آن دقیقاً همین دغدغه را پوشش میداد.

بدیهی است که اگر من میخواستم محتوایی برای این موضوع تدوین کنم با محتوای این اپیزود متفاوت می بود، چون ما دوتا آدم متفاوت هستیم با دو تجربه متفاوت و احتمالاً مطالعات متفاوت و الی آخر.

اما اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که بخش قابل توجهی از توصیه هایی که مجتبی لشکربلوکی مطرح کرد با چیزهایی که من هم میخواستم بنویسم مشابه بود یا شاید بهتر باشد بگویم جنس شان مشابه بود. شاید چند مورد که به نظرم برای حوزه فردی مهمتر بودند اضافه میکردم یا در حوزه اجتماعی کمی متفاوت تر نگاه می کردم یا ده ها مورد دیگر.

آقای لشکربلوکی در مجموع ده توصیه برای کسانی که مانده اند مطرح می کند که این ده توصیه را ذیل سه عنوان توضیح می دهد: توصیه هایی برای زندگی اقتصادی، توصیه هایی برای حوزه زندگی فردی و ذهنی و در نهایت در حوزه زندگی اجتماعی(با تاکید بر مسئولیت اجتماعی).

پیش از این نیز بارها به اپیزودهای مختلفی از پادکست دغدغه ایران اشاره کرده ام، و به نظرم این اپیزود هم ارزش گوش دادن دارد و مطمئناً نکات کاربردی و مفیدی در جهت هدفی که بالاتر گفتم برای همه ما تدارک دیده است.

فکر می کنم بحث های مختلف دیگری را هم می شود ذیل همین عنوان مطرح کرد و یا طبقه بندی های متفاوتی ارائه داد یا هر عنوان را جداگانه و عمیق تر بررسی کرد و احتمالاً اگر به آن گوش دهید سرنخ ها و نقاط شروعی برای فکر کردن بیشتر گیرتان بیاید.

و در نهایت اینکه طبیعتاً ممکن است نقد هایی به بعضی توصیه ها و بحث ها مطرح باشد یا اینکه اگر من بودم شاید برخی از آنها را با جزئیات بیشتری بیان می کردم چون مهمتر و مفیدتر از آنند که با اشاره ای گذرا و تیتر وار از کنارشان عبور کنیم، اما ;) از آنجا که همیشه از افراد منتقدِ زبان درازِ منفعلِ بی هوده گو متنفر! بوده ام که فقط حرف مفت می زنند و طوطی وار مزخرفاتِ سطحی و کپیِ شان را تکرار می کنند و آدم را یاد رسانه های اپوزسیون نما می اندازند! که هیچ وقت هیچ خیری برای خودشان و سایرین نداشته اند، زبانم را بیشتر از این دراز نمی کنم و از شما دعوت می کنم که این فایل مفید را گوش کنید و اگر از نظر شما هم مفید بود به دیگران پیشنهاد بدهید.

فکر می کنم این فایل برای کسانی که به صورت متمرکز روی توسعه فردی کار نکرده اند یا مطالعه مستمر نداشته اند یا عضو جایی مانند متمم نیستند که همه جانبه روی این موضوع کار می کند، شنیدنی تر و به دردبخورتر هم خواهد بود.

 

گوش دادن در کست باکس: +

 

۱ نظر ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۰۸
سامان عزیزی