زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

پویا ناظران یکی از کارشناسان و صاجب‌نظرانی است که چندین سال است دنبال می‌کنم. اخیراً با مشارکت پادکست سکه، در چهار اپیزود روایت خودش را از وضعیت ایران، مسئله‌هایی که با آنها درگیریم و راه‌های برون‌رفت از شرایط کنونی و قرار گرفتن در مسیر توسعه را تشریح کرد. از همان زمانِ انتشار اپیزود اول و با توجه به شناختی که از ایشان داشتم(که مطمئن بودم چیزهای زیادی برای آموختن خواهد داشت) قصد داشتم اینجا در موردش صحبت کنم اما واقعیت این است که احساس کردم اگر قرار باشد در نهایت همان حرف های قبلی‌شان یا حرف‌هایِ تکراری‌ای که دیگر کارشناسان و صاحبنظران می‌زنند مجدداً بازگو شود بهتر است از حرف زدن در موردش پرهیز کنم.

دیروز اپیزود چهارم و نهاییِ این پروژه و روایت منتشر شد و به دلایلی که در ادامه خواهم گفت، فکر می‌کنم برای همه ما مردم ایران لازم و مفید باشد اگر حداقل یکبار این صحبت‌های دکتر ناظران را گوش کنیم. اگر به این چهار اپیزود گوش دادید و با من موافق بودید، به نظرم تا می‌توانید به دیگران هم معرفی‌اش کنید که هرچه بیشتر شنیده شود.

 

* اول اینکه ناظران آدم باسوادی است، علمی و با پشتوانه شواهد حرف می‌زند. به زبان ساده‌تر و خودمانی، چرت‌وپرت نمی‌گوید، پوپولیستی و شعارگونه حرف نمی‌زند، اهل خود‌شیرینیِ توده‌پسند(هرچه تندتر نقدهای پوپولیستی بکنی محبوبتری!) و توهم‌زدن و رویافروشی و ساده‌انگاری تحقق مدینه فاضله! نیست و اهل قلمبه‌گویی به قصدِ ژرف‌نمایی نیست. تک‌تک این توصیفات را با دقت انتخاب کردم با توجه به وجود مصداق‌های پرسروصدایشان در جامعه روشنفکری! خودمان.

 

* علیرغم نکته اولی که درباره او گفتم، به نظرم کاملاً آگاهانه و تعمدی تلاش کرد در این صحبت‌هایش تا جای ممکن از واژه‌ها و اصطلاحات تخصصی و پیچیده پرهیز کند و ساده و قابل فهم برای عموم صحبت کند.

 

* فکر می‌کنم واقعیت روی زمینِ ایران، یا به قولِ ایشان، "صفحه شطرنج قدرت" در ایران، که حدود دو ساعت از زمان این برنامه به توصیف و توضیح آن گذشت، یکی از موضوعاتی است که همه ما مردم ایران آنرا از نزدیک لمس کرده‌ایم اما به نظرم صورت‌بندی‌ای که ناظران از این موضوع ارائه کرد صورت‌بندی مفیدتری است که احساس می‌کنم در مقاطع مختلف و در تصمیم‌گیری‌ها و موضع‌گیری‌های سرنوشت‌ساز خیلی به دردمان خواهد خورد.

 

* به نظرم توصیه و تجویزهایی که ناظران در این گفتگو ارائه کرد یک تفاوت اساسی با بسیاری از توصیه و تجویزهایی که تا کنون گفته شده و شنیده‌ایم دارد. راهی که به نظر میاد بسیاری(نه همه) از کارسناسان و صاحبنظران ما طی کرده‌اند این است که پس از مطالعه برخی مدل‌ها و تئوری‌ها، به هر دلیلی، از مدلی خوششان می‌آید، همان را درسته برمی‌دارند و با تمام توصیه و تجویزهایش می‌آورند و در بوق و کرنا می‌کنند که ایهالناس بیائید که راه‌حل را یافتم!

در واقع اینها راه را برعکس طی می‌کنند. از بررسی و شناخت مسئله به راه‌حل یا راه‌حلها نمی‌رسند بلکه ابتدا عاشق راه‌حلی می‌شوند و بعد برای تطابق آن راه‌حل با شرایط موجود، دنبال شواهد تائیدکننده می‌گردند و همانطور که بارها گفته‌ام در آش شله‌قلم‌کار وضع موجود هرچه بخواهید یافتنی است! سوگیری‌ها و خطاهای شناختی‌ای ذهن هم آتش‌بیار معرکه خواهند شد و هرچه که دلشان بخواهد ببینند را خواهند دید.

به نظرم رسید که توصیه‌های ناظران از این جنس نبودند. حالا قضاوتش بر عهده خودتان.

 

* ممکن است با توصیه‌هایی که ناظران در نهایت ارائه می‌کند موافق یا مخالف باشید. طبیعی است که قابل نقدند و نقد هم خواهند شد اما به نظرم کارشناس یا صاحبنظری که هر دو سوی بایدها و بخصوص نبایدها را به خوبی بررسی و کارشناسی کرده باشد قابل اتکاتر است(یعنی هم وجوه ایجابی و هم وجوه سلبی را)

 

* فکر می‌کنم کمتر تبیین و توصیفی از شرایط ایران شنیده یا خوانده باشم که یک تصویر کلی، بدون باگ‌های بزرگ، ارائه دهد که هم توان توصیف و هم توان تحلیل و هم توان کنش و البته پیش‌بینی به مخاطبش بدهد.

اصلاً منظورم این نیست که از صفر تا صدِ تصویر و تبیین ناظران درست است و خوب است آنرا بپذیریم. بلکه منظورم این است که برای شرایط امروز ما، مدلی که بتواند این چهار ابزار را در اختیار مخاطبش قرار دهد کمیاب است و فارغ از درستی یا نادرستی برخی زوایا و جوانبش، حتماً کمک ذهنی و کاربردیِ مفیدی برای مخاطبش خواهد داشت. خواه این مدل را بپذیرد خواه مدل دیگری را. حتی اگر آشنایی با این مدل، تنها یک دستاورد برای مخاطبش داشته باشد به نظرم همان کافی است. چه دستاوردی: کمک به شکل‌گیری یک سیستم و دستگاه چرندیاب در مواجهه با سایر مدل‌هایی که این روزها از همه طرف بر سرمان آوار می‌شوند.

 

* آیا هیچ مدل یا تبیینی از صاحبنظران دیگری وجود ندارد که اینهمه به شنیدن این مدل اصرار داری؟ چرا اتفاقاً هست(مثل مدل تحلیل سیستمی یا مدل نظم‌های دسترسی محدود) اما به نظرم مدل ناظران هم مدلی غیرسیستمی نیست. حتی در توصیه و تجویزهایش هم به نظرم کاملاً سیستمی به موضوعات نگاه می‌کند. خارج از این موضوع، همانطور که در توضیح اول و دوم گفتم، به نظرم ادبیات و چارچوبی که ناظران به کار می‌گیرد برای عموم مردم قابل‌فهمتر و ملموس‌تر خواهد بود بخصوص که مخاطب اصلی صحبتهای او عموم مردمند و نه قشر الیت جامعه.

 

* حرف‌های ناظران در این مدل، همانطور که خودش هم توضیح می‌دهد از جنس سیاستگذاری نسیتند و به همین دلیل فکر می‌کنم به واقعیت روی زمینِ ما در شرایط امروز ایران نزدیکترند.

 

دلایل دیگری هم هست ولی به نظرم همین چند مورد برای برای قانع شدنمان کفایت می‌کنند ;)

 

پی‌نوشت یک: فکر می‌کنم اگر صحبت‌های ناظران توسط تعداد بیشتری از مردم شنیده شوند نیاز باشد که چند پیوست به توضیحات این چهار اپیزود اضافه شود مخصوصاً پیوست‌هایی برای تشریح و توضیح بیشترِ چند موضوعی که در اپیزود چهارم بیان شدند.

پی‌نوشت دو: همتی(رئیس اسبق بانک مرکزی در دوره اول ترامپ و وزیر اقتصاد دولت چهاردهم تا امروز!) در کنار همه عیب‌هایی که داشت به نظرم یک ویژگی خوب داشت و آن اینکه در برخی موضوعات به نظرات کارشناسان و صاحبنظران توجه میکرد(مثل هشدار ونزوئلایی شدن در دوره اول ترامپ). فکر میکنم دلیل اصلی استیضاح شدنش این بود که در یک زمینه خاص، و البته بسیار محدود، داشت منافعِ الیگارشی که ناظران توضیحش میداد را کمی محدود میکرد(حتی به اندازه اپسیلونی!). به فوریت حذف شد تا درسی شود برای دیگرانی که حتی فکر قدم گذاشتن در آن مسیر به ذهنشان خطور کرده است!

پی نوشت سه: کانال تلگرامی پویا ناظران(t.me/Economics_and_Finance) و کانال پادکست سکه در تلگرام(t.me/Sekke_Podcast). پادکست سکه روی پادگیرها هم هست(کست باکس و شنوتو و گوگل پادکست و ...)

پی نوشت چهار: اگر هنوز حوصله‌تون سر نرفته، یه نگاهی هم به این مطلب بندازین، شاید کمتر فحشم دادین(+)

۱ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۰۷
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ب.ظ

درباره طرح و نقشه پل دولان برای شادکامی

نمی‌دانم چه سرّی‌است که هر وقت حجم درد و رنج در زندگی ما انسان‌ها بیشتر می‌شود، بیشتر از همیشه دنبال راه و روشی برای شاد بودن و شادکامیِ بیشتر در زندگی‌مان می‌گردیم! خب بدیهی است، وقتی تشنه‌ایم دنبال آب می‌گردیم. ولی واقعاً فکر نمی‌کنم در این حد بدیهی هم باشد!

به هر حال. چند وقت پیش رفتم سراغ کتاب‌های نخوانده‌ی کتابخانه‌ام و قرعه به نام "طرح و نقشه‌ای برای شادکامی" نوشته روانشناسِ(استاد علوم رفتاری) دوست‌داشتنی جناب پل دولان افتاد.

اگر شما هم مثل من لیست بلند بالایی از کتاب‌های نخوانده داشته باشید که طی سالها تکمیلش کرده باشید احتمالاً درک می‌کنید که گاهی پیش می‌آید که سالها پیش کتابی در لیستتان وارد کرده‌اید که موضوعش دغدغه آن روزهایتان بوده ولی بعد از سالها که بالاخره سراغ مطالعه‌اش میروید دیگر آن موضوع دغدغه‌تان نیست یا کمتر برایتان اولویت دارد. البته این اتفاق الزاماً چیز بدی نیست اتفاقاً بعضی وقتها وقتی که از بطن موضوعی که دغدغه‌مان بوده فاصله می‌گیریم بیشتر و بهتر یاد می‌گیریم.

نمی‌خواهم بگویم که این کتاب کاملاً از آن جنس است برایم. دلایل دیگری هم داشتم که سراغش رفتم. قصد داشتم دوباره بررسی‌اش کنم.

اگر از قدیم خواننده این وبلاگ بوده باشید احتمالاً می‌دانید که چند سال پیش "فرمول خوشبختی" ای که با مشقت فراوان به آن رسیده بودم را ارائه کردم! نمی‌دانم شما چقدر آن فرمول را جدی گرفتید ولی خودم چندین سال از آن فرمول کمک گرفته بودم و تا حد خوبی هم جواب داده بود(اگر جواب نداده بود که در آن زمان ارائه‌اش نمی‌کردم!). خلاصه گفتم کتاب دولان را زیر و رو کنم و ببینم فرمول خودم بهتر بود یا فرمول دولان ;)

بسیاری از مفاهیم کتاب را قبلاً در کارگاه زندگی شاد متمم دیده بودم اما خود کتاب را کامل نخوانده بودم. با توجه به میزان دگم بودنم هنوز هم فرمول خودم را کاملتر می‌دانم و بیشتر مورد پسندم است :) اما فکر می‌کنم اگر در حوزه شادکامی و زندگی شاد فقط یک کتاب باشد که بخواهم به کسی پیشنهادش بدهم، حتماً همین کتاب است. بنابراین اگر دنبال این هستید که زندگی شادتری داشته باشید پیشنهاد می‌کنم این کتاب را در لیست مطالعه‌تان قرار دهید. پشیمان نمی‌شوید ;)

 

تلاش می‌کنم در ادامه توضیحاتی در مورد محتوای کتاب بنویسم، اما خارج از این موضوع، چیزی که مدتی است ذهنم را به خودش مشغول کرده این است که دولان، شادکامی(Happiness) را نه به عنوان یکی از اهداف یا ارزش‌های زندگی بلکه مهمترین و اصلی‌ترین(و حتی تنهاترین) هدف و غایت زندگی می‌داند.

این حرفش به این معناست که هرجا بین اهدافمان یا ارزش‌هایمان تعارضی پیش آمد، چیزی که باید تکلیفمان را روشن کند، حرکت در جهت شادکامی بیشتر است.

واقعیت این است که من هیچوقت از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم و در ذهنم به این شفافیت تکلیف را روشن نکرده بودم. دولان در این کتاب طوری این موضوع را تبیین می‌کند که تقریباً نمی‌توانید قانع نشوید. من تلاشم را کردم که دو راهی‌هایی طراحی کنم که بتوانم حرفش را نقض کنم ولی در اکثر موارد به این نتیجه رسیدم که متاسفانه تحلیلم سطحی است!

در نهایت فکر می‌کنم اگر روزی به اندازه دولان به این موضوع باور پیدا کنم و با همه ابزارهای شناختی‌ام بپذیرم که کاملاً درست است، به احتمال زیاد زندگی شادتر و آرام‌تری خواهم داشت.

بگذریم. فقط مطرحش کردم که اگر شما هم کتاب را خواندید نادیده‌اش نگیرید.

 

کمی هم در مورد محتوا و ساختار کتاب:

 
دولان در این کتاب با نگاهی علمی و عملی، نشان می‌دهد که خوشبختی یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه نتیجه‌ی مجموعی از انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه است. او با طرد شعارهای کلیشه‌ای مثل «مثبت فکر کن!» یا «پول خوشبختی نمی‌آورد!»، به ما می‌آموزد چگونه با درک رفتارهای خود و اصلاح آن‌ها، مسیر زندگی را به سمت شادی هدایت کنیم.  

 ساختار کتاب:  
کتاب در هشت فصل سازماندهی شده است که هر فصل به یکی از ابعاد کلیدی خوشبختی می‌پردازد. دولان در هر فصل، ابتدا مفاهیم نظری را توضیح می‌دهد، سپس با ارائه داده‌های تحقیقاتی و مثال‌های ملموس، راهکارهای عملی پیشنهاد می‌کند. برخی از موضوعات کلی کتاب به صورت تیتروار عبارتند از:

  خوشبختی چیست؟ 
- دولان خوشبختی را ترکیبی از لذت (احساسات مثبت کوتاه‌مدت) و معنا یا هدفمندی (رضایت بلندمدت) تعریف می‌کند.  
- او تاکید می‌کند که تعادل بین این دو عنصر کلیدی است. مثلاً کار کردن سخت برای یک هدف معنادار (معنا) بدون استراحت یا تفریح (لذت)، در نهایت به فرسودگی منجر می‌شود.  

 نقش پول در خوشبختی  
- برخلاف باور رایج، پل دولان ادعا نمی‌کند که «پول بی‌اهمیت است». او نشان می‌دهد پول تا حد خاصی (معمولاً درآمدی که نیازهای اولیه را تامین کند) بر شادی تاثیر مستقیم دارد، اما پس از آن، رابطه پول و خوشبختی ضعیف می‌شود.  
- مقایسه اجتماعی بزرگترین دشمن شادی است. حتی اگر درآمد شما افزایش یابد، مقایسه خود با دیگران می‌تواند این شادی را نابود کند.  

  تاثیر روابط اجتماعی 
- تحقیقات نشان می‌دهد کیفیت روابط نزدیک (خانواده، دوستان) قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده خوشبختی است.  
- دولان هشدار می‌دهد که شبکه‌های اجتماعی مجازی، با ایجاد توهم ارتباط، ما را از واقعیت عمیق انسانی دور می‌کنند.  

  مدیریت توجه و زمان 
- ما در عصر توجهِ تکه‌تکه زندگی می‌کنیم. دولان توضیح می‌دهد که چگونه چندوظیفگی (مولتی‌تسکینگ) تمرکز و رضایت ما را کاهش می‌دهد.  

  عادت‌های روزانه 
- خوشبختی یک رویداد نیست، بلکه نتیجه عادت‌های کوچک است. دولان توضیح می‌دهد چگونه تغییرات ساده مثل پیاده‌روی روزانه یا کاهش زمان شبکه‌های اجتماعی می‌توانند تاثیرات بزرگی داشته باشند.  

 

 قانون ۸۰/۲۰ خوشبختی  
- ۸۰ درصد شادی شما از ۲۰ درصد فعالیت‌های زندگیتان ناشی می‌شود. این فعالیت‌ها را شناسایی کنید (مثلاً وقت گذراندن با فرزندان، مطالعه یا ورزش) و زمان بیشتری به آن‌ها اختصاص دهید.  

 طراحی محیط شادی‌ساز  
- محیط اطراف ما بر رفتارمان تاثیر می‌گذارد. مثلاً اگر می‌خواهید کمتر از شبکه‌های اجتماعی استفاده کنید، اعلان‌های موبایل را غیرفعال کنید یا برنامه‌ها را در صفحه دوم موبایل پنهان کنید.  

 تمرین «قدردانی هدفمند»  
- هر شب قبل از خواب، ۳ اتفاق کوچک مثبت را که در روز رخ داده یادداشت کنید. این کار مغز را تمرین می‌دهد تا بر جنبه‌های خوب زندگی تمرکز کند.  

 تبدیل پول به تجربه  
- به جای خرید اشیای مادی، پول خود را صرف تجربه‌های به یاد ماندنی کنید (مثلاً سفر، کلاس آموزشی یا مهمانی با دوستان). تحقیقات نشان می‌دهد خاطرات مثبت، شادی پایدارتری ایجاد می‌کنند. 

 پذیرش ناکامل‌بودن  
- به قول دولان: "خوشبختی به معنی نداشتن روزهای بد نیست، بلکه به معنی داشتن روزهای خوب بیشتر است." خود را به خاطر اشتباهات سرزنش نکنید و بر پیشرفت تدریجی تمرکز کنید.   

 

پی‌نوشت: این کتاب را نشر ترجمان با ترجمه بهنام شهائی روانه بازار کرده است. ترجمه نسبتاً خوبی است به نظرم. هرچند میشد خیلی بهتر از این هم باشد! مخصوصاً فصول میانی کتاب.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۱
سامان عزیزی
يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۱۴ ب.ظ

روزگار تلخ‌تر از زهر

سلام میرزا‌آقا
حالت چطور است؟ زنده‌ای؟ سؤالم احوال‌پرسی ساده یا فقط از روی ادب و نزاکت نیست. واقعا زنده‌ای؟ با این اوضاع اقتصادی می‌توانی زنده بمانی؟ روزگارت چطور می‌گذرد؟
میرزا آقا، سال 96 دل خیلی‌ها برای تو سوخت. در آن عکس، در صورتت اندوه خاصی نشسته بود که بر هر آدمی واقعا اثر می‌کرد. اشک، هراس، امید، بیم. همه اینها در صورت رنج‌کشیده‌ات احساس می شد. یادت هست عکسی را در دست گرفته بودی؟ امیدوار بودی که زندگی‌مان بهتر می‌شود. نه؟ آن روزها خط و خطوط صورت‌های ما کمتر از تو بود. شغلی ثابت داشتیم و با درآمدش زندگی‌مان به هر حال پیش می‌رفت. آن زمان به ما می‌گفتند طبقه متوسط. حالا صورت ما مانند صورت آن روزهای تو شده با این فرق که دل هیچ کس برای ما نمی سوزد شاید چون همه مثل هم شده ایم. نمی دانم چه هستیم ولی اطمینان دارم که دیگر جزو طبقه متوسط نیستیم. برای همین حال تو را پرسیدم. تو الأن جزو کدام طبقه هستی؟ اصلا جزو طبقه‌ای به حساب می‌آیی؟ ما همه میرزاآقا شده ایم تو حالا چه شدی پدرجان؟ از خودت خبر بده.
قربانت

 

پی نوشت: نقل از کانال تلگرامی(@fardinalikhah) دکتر فردین علیخواه(جامعه شناس)
 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۱۴
سامان عزیزی
دوشنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۵۹ ب.ظ

نغمه‌هایی از حکمتِ شادان

* آنکس که خنده نمی‌داند همان به که آثار مرا نخواند.

 

* بی‌باکی:

هر جا که هستی، در اعماق جستجو کن. سرچشمه در زیر است!

بگذار تاریک‌اندیشان با هیاهو فریاد برآورند که: همیشه در اعماق جهنم است.

 

* گفتگو:

-آیا من بیمار بودم؟ بهبود یافتم؟ و چه کسی درمانم کرد؟ چگونه اینهمه را فراموش کرده‌ام؟

-خوب، حالا می‌فهمم که بهبود یافته‌ای زیرا آنکس که فراموش کرد بهبود یافت.

 

* جکمت جهان:

روی زمین مسطح نمان

زیاد بالا نرو

جهان از ارتفاعات متوسط زیباترین منظره را دارد

 

* نجابت و فرومایگی:

سرشت فرومایه از آنجا شناخته می‌شود که هیچگاه مزیت و منفعت خود را از نظر دور نمی‌دارد و این وسوسه‌ی دستیابی به هدف و منفعت از هر غریزه‌ی دیگری در او قویتر است.

 

* عمیق بودن و عمیق به نظر رسیدن:

آنکس که خود را عمیق می‌داند تلاش می‌کند که واضح و شفاف باشد. آنکس که دوست دارد به نظر توده مردم عمیق بیاید تلاش می‌کند که مبهم و کدر باشد. توده مردم کف هرجایی را که نتوانند ببینند عمیق می‌پندارند و از غرق شدن خیلی واهمه دارند.

 

* حدّ شنوایی:

آدم فقط پرسشهایی را می‌شنود که قادر به یافتن پاسخی برای آنهاست.

 

* خطر صدا:

انسان با صدای بلند از فکر کردن درباره چیزهای ظریف تقریباً عاجز است.

 

* تنفر من:

من اشخاصی را که مجبورند برای جلب توجه مانند بمب منفجر شوند دوست ندارم. انسان در نزدیک این افراد همیشه در خطر از دست دادن حس شنوایی خود، و حتی چیزی بیشتر از آن، بسر می‌برد.

 

* عادت:

عادت دستان ما را هوشمندتر و هوش ما را بی‌دست‌و‌پاتر می‌سازد.

 

* منکران اتفاق:

هیچ فاتحی به اتفاق و حادثه عقیده ندارد.

 

پی‌نوشت: نقل از کتاب حکمت شادان نیچه (با ترجمه جمال آل احمد،سعید کامران،حامد فولادوند-نشر جامی)

 

۱ نظر ۱۰ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۹
سامان عزیزی

گام اول: چند توصیه جذاب از لابلای کتاب‌های مرجع توسعه فردی(و یا توسعه سازمانی) که در نیمه اول قرن بیستم نوشته شده‌اند پیدا کنید.

گام دوم: تحقیقات و پژوهش‌های مختلف را به‌دقت بررسی کنید و هر تحقیقی که تا حدی موید آن توصیه‌ها بود را پیدا کنید(اگر تا حد خیلی خیلی کمی هم موید بود اشکالی ندارد).

گام سوم: هر تحقیق و پژوهشی که کوچکترین منافاتی با آن توصیه‌ها داشت را به‌کل نادیده بگیرید و به هیچ عنوان چه به صورت آشکار و چه به صورت ضمنی هیچ اشاره‌ای به آن نکنید.(دقت بفرمائید که این گام، سلبی است، اما در موفقیت کتاب شما بسیار تاثیرگذار است. حتی شاید کلیدی‌ترین گام باشد)

گام چهارم: برای هر کدام از توصیه‌های کتاب‌تان پنج داستان(ترجیحاً از سیلیکون ولی) جفت‌وجور کنید. حتماً سه‌تای آن قصه‌ها را طوری روایت(اگر هم لازم بود، تفسیر) کنید که مخاطب فرضی شما(که احتمالاً شما کمی هم او را دست‌کم میگیرید) نتواند ادعا کند که قصه‌ی شما ربطی به توصیه‌هایتان ندارد. دوتای بعدی اگر بیربط هم بود مهم نیست چون اگر سه‌تای اول را خوب انجام داده باشید مخاطب به شما شک نمی‌کند و احتمالاً با خودش می‌گوید که حتماً من ربطش را نمی‌فهمم وگرنه از چنین نویسنده با فهم و کمالاتی بعید است که قصه بیربط نقل کند، مخصوصاً که این نویسنده کاملاً علمی و متکی بر تحقیقات می‌نویسد.

گام پنجم: اگر خودتان استاد یکی از دانشگاه‌های معروف آمریکا باشید که عالیست و نصف راه را رفته اید. با تیتر درشت(و ترجیحاً با رنگ قرمز روی زمینه سفید) روی جلد کتاب بنویسید که استاد کجا هستید. اما اگر حتی چند صباحی هم کلاسی دوره‌ای چیزی در آن دانشگاه‌ها برگزار نکرده‌اید، مطمئن شوید که حداقل یکی از تحقیقاتی را که برای تائید توصیه‌هایتان گزینش کرده بودید در یکی از این دانشگاه‌ها و ترجیحاً روی دانشجوهای نخبه همان دانشگاه‌ها انجام شده باشد.

نقطه اهرمی برای گام پنجم: اگر خودتان هم چند تحقیق و آزمایش در تائید توصیه‌ها انجام داده باشید که دیگر نورعلی‌نور است. در حد پر کردن چند پرسشنامه توسط دانشجوهایتان و تحلیل آماری همان داده‌ها هم باشد کفایت می‌کند، تنها شرطش این است که حتماً یک متخصص "تحلیل داده" داده‌هایتان را تحلیل کرده باشد!

گام ششم: این مرحله مرحله‌ی سختی است چون باید کمی صبور باشید، اما اگر می‌خواهید قدم‌هایتان قرص و محکم باشد و نتیجه بدهد بهتر است انجامش دهید. بسته به میزان صبوریتان از شش ماه تا سه سال قبل از اینکه کتاب‌تان را راهی بازار کنید تلاش کنید چندین و چند دوره و کارگاه و سمینار و غیره(این غیره خیلی مهم است) برگزار کنید و تا می‌توانید توصیه‌هایتان را نشر و ترویج دهید. اگر بتوانید چند جلسه و دوره مشاوره هم برای مدیران و سازمانها چاشنی کار کنید که دیگر سنگ تمام گذاشته اید.

 

نکته بی‌اهمیت: گاهی میتوانید جای گام اول و دوم را عوض کنید. یعنی اول چند تحقیق پیدا کنید که چیز جذابی را تائید میکنند بعد بروید و لابلای کتابهای توسعه فردی و خودیاریِ قرن بیستم را بگردید دنبال توصیه‌های مرتبط.

در انتها کیک‌تان را به مدت سی دقیقه در دمای 220 درجه داخل فر بگذارید. ببخشید ببخشید اشتباه شد. این جمله مربوط به پست دیگری است که در مورد طرز تهیه کیک شکلاتی بسیار شیرین است. فراموشش کنید.

و تمام.

اسمش را بگذارید "بده و بستان" با زیرعنوانِ "رویکردی انقلابی به موفقیت". نویسنده: آدام گرانت. استاد دانشگاه وارتون.

 

چند توضیح:

* از بین نویسندگانی که با سیلیکون ولی و فرهنگ آن مرتبطند و من طی سالهای گذشته با آنها آشنا شده‌ام، به نظرم آدام گرانت یک سر‌و‌گردن از تمامشان بالاتر است(مثل نیر ایال و مالکوم گلدول و دیگران). بنابراین ...

* به خوبی می‌دانم که نوشته طنزگونه‌ام و آشی که پخته‌ام کمی شور است. البته فقط مقداری شور است. و احتمالاً کمی شوری باعث شود طعمش بهتر در خاطر بماند.

* آیا این چیزهایی که نوشتم به این معناست که کتابهای گرانت(مثل همین بده و بستان) ارزش خواندن ندارند؟ خیر به این معنا نیست. گاهی که با بعضی کتابها تنها می‌شوم یواشکی درِ گوششان می‌گویم: نظرت چیه با هم یه لعنت آبدار برای اولین کسی که این استانداردِ سیصد صفحه‌ای رو برای "حدِ آبرومندی" کتابها باب کرد بفرستیم؟ کاغذهای کتاب هم با زبان بی‌زبانی موافقتشان را اعلام می‌کنند.

بدون هیچ اغراقی می‌گویم، تمام محتوای این کتاب را با چندین و چند مثال و قصه و تحقیق، می‌شود در سی صفحه نوشت. آخر مرد حسابی سیصد صفحه را چطور سیاه کردی؟

* آیا توصیه‌هایش بد هستند که چنین به او تاخته‌ای؟ به هیچ عنوان. اتفاقاً خوب هم هستند. اما تکراری‌اند، غیر دقیقند، جامع نیستند ولی جامع نمایی میکنند طوری بیان شده‌اند که انگار مسیر موفقیت فقط از همین راه میگذرد و بس(البته به صورت انقلابی!). نقطه‌ای و جزیره‌ای هستند که به نظرم بیشتر از اینکه راهنما باشند ممکن است گمراه‌کننده هم باشند.

واقعیت این است که تمام توصیه‌هایش در دو سه فصل کوتاه از کتاب‌های کارنگی هست. هرچند که فکر میکنم لطف بزرگی است در حق گرانت که با کارنگی مقایسه شود.

* در دو دهه گذشته چندصد کتاب در این حوزه‌ها(توسعه فردی و توسعه سازمانی) خوانده‌ام(هم علاقه‌مند بودم هم نیاز داشتم و برای خودم و کسب و کارم مفید بود) و واقعاً احساس می‌کنم که نویسنده این کتابها هرچه متاخرتر باشد کمتر ارزش خوانده شدن دارد. قطعاً همه اینطور نیستند و استثنائاتی هست.

* باگ بزرگ این نویسندگان به نظرم بیشتر از هر چیزی این است که از تصویر کردنِ تصویر کلی برای مخاطبشان عاجزند. شاید برخی هم عاجز نباشند و دلشان میخواهد اینطور باشند! نمیدانم.

اینکه منظورم از "تصویر کلی و بزرگتر" چیست خودش قصه مفصلی است که اگر زنده بودم شاید روزی نوشتمش.

* تاکیدم روی نویسندگان قرن بیستم(بخصوص اواسطش) چند دلیل دارد که یکی دوتایشان را می نویسم. موج نوشتن کتابهای خودیاری و توسعه فردی و سازمانی در آن سالها اوج گرفت و به نظرم اغلب نویسندگان معتبر آن زمان بسیار کلی‌نگرتر(در مقابل جزئی و جزیره‌ای دیدن) از نویسندگان این دوره و زمانه هستند. از طرفی این نویسندگان جزو اولین گروه‌هایی هستند که شروع به انتشار پرتیراژ کتاب در این حوزه کردند و تجربیات انباشته شده نسل های زیادی که به صورت روایی و شفاهی بین فعالان این حوزه میچرخید را جمع‌آوری کردند. توصیه‌های غنی، تجربه‌شده و از آب‌گذشته‌ای! که به نظرم ارزششان از بسیاری از تحقیقات آبکیِ متاخر بیشتر است. و الی آخر!

 

 

 

۰ نظر ۲۵ آذر ۰۳ ، ۰۰:۲۴
سامان عزیزی
سه شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۵۵ ب.ظ

چگونه می‌توانیم به علم اعتماد کنیم؟

گاهی علم را به این دلیل که وانمود می‌کند همه‌چیز را توضیح می‌دهد و برای هر پرسشی پاسخی دارد، نقد می‌کنند. اتهام عجیبی است. همانطور که هر پژوهشگری در هر آزمایشگاهی در هر کجای جهان می‌داند، پرداختن به علم یعنی مبارزه علیه محدودیت‌های ناشی از جهل ما در زندگی روزمره: چیزهای بیشماری که نمی‌دانیم و کارهای بیشماری که نمی‌توانیم انجام دهیم. این کاملاً با ادعای همه‌چیز دانی فرق دارد. نمیدانیم سال بعد چه ذراتی در سرن مشاهده خواهد شد، یا تلسکوپ بعدی چه چیزهایی نشان خواهد داد، یا چه معادله‌ای حقیقتاً جهان را توصیف خواهد کرد. ما نمیدانیم چگونه معادلاتی را که داریم حل کنیم و گاهی حتی معنای آنها را نمی‌فهمیم. نمیدانیم نظریه زیبایی که که مشغول کار بر روی آن هستیم درست است یا نه. دانشمند کسی است که همیشه با محدودیت‌های بیشمارمان-از جمله محدودیت فهم‌مان- در تماس است و همواره جهل عمیق‌مان را به یاد دارد.

اما اگر در مورد هیچ‌چیز یقین نداریم، چگونه می‌توانیم به آنچه علم به ما می‌گوید اعتماد کنیم؟

پاسخ ساده است. قابل اعتماد بودن علم به این خاطر نیست که حرف‌های قطعی می‌زند. علم قابل اعتماد است چون برای سوالات ما در این لحظه بهترین جواب ممکن را فراهم می‌کند. علم تمام آن چیزی است که در مواجهه با مسائل‌مان می‌دانیم.

گشودگی علم، یعنی تلاش هر لحظه‌اش برای زیر سوال بردن دانش موجود، تضمین می‌کند که جواب‌های علم بهترین جواب‌های در دسترس هستند: اگر جواب‌های یافتید آن جواب‌ها به علم تبدیل می‌شوند. اینشتین با یافتن جواب‌هایی که از جواب‌های نیوتن بهتر بود، توان علم برای یافتن بهترین جواب ممکن را زیر سوال نبرد. برعکس، آنرا تائید کرد.

بنابراین جواب‌هایی که علم می‌دهد نه به خاطر قطعی بودنشان، که به خاطر غیرقطعی بودنشان قابل اعتمادند. آنها به این دلیل قابل اعتمادند که در حال حاضر بهترین جواب‌های در دسترس هستند و این جواب‌ها از این جهت بهترین جواب‌اند که آنها را قطعی نمی‌پنداریم و معتقدیم که در برار رشد و پشرفت گشوده‌اند. آگاهی ما از جهل‌مان باعث می‌شود که علم قابل اعتماد باشد.

و آنچه ما به آن نیاز داریم اعتماد است نه قطعیت. چیزی به نام قطعیت مطلق(البته بجز قطعیت ناشی از ایمان!) وجود ندارد و نخواهد داشت. معتبرترین پاسخ‌ها پاسخ‌های علم هستند چرا که علم جستجویی برای یافتن معتبرترین پاسخ‌هاست نه پاسخ‌هایی که قطعی به نظر می‌رسند.

روایت علم روایتی هزاران ساله است از علمی که همواره گنجینه‌ای از ایده‌های خوب داشته اما هرگاه ایده بهتری پیدا شده، در کنار گذاشتن ایده‌های قبلی‌اش تردید نکرده است. سرشت تفکر علمی، نقد و سرکشی و نارضایتی است در مقابل مفاهیم از پیش تعیین شده و محترم یا حقیقتی دسترس‌ناپذیر. جستجوی دانش نه با قطعیت بلکه با یک بی‌اعتمادی رادیکال به مفهوم قطعیت پیش می‌رود.

با این اوصاف، کسانی که ادعا می‌کنند حقیقت فقط در اختیار آنهاست، به‌هیچ‌وجه قابل اعتماد نیستند.

به همین دلیل است که علم و عرصه‌های پیشاعلمی شناخت، مدام در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. نه به این دلیل که علم ادعا می‌کند جواب‌های نهایی را در اختیار دارد بلکه دقیقاً برعکس: به این دلیل که روح علمی به هر کسی که ادعا می‌کند جواب‌های نهایی را می‌داند یا دسترسی خاصی به حقیقت دارد، بی‌اعتماد است.

پذیرش اینکه دانش ما ذاتاً قطعی و کامل نیست، پذیرفتن زندگی‌ای غرق در ناآگاهی و راز است، زندگی پر از سوالاتی که پاسخ‌هایشان را نمی‌دانیم. سوالاتی که هنوز پاسخ‌شان را نمی‌دانیم، و شاید هیچگاه هم ندانیم.

ممکن است زندگی با عدم قطعیت دشوار باشد. کسانی هستند که هر نوع قطعیتی را حتی اگر کاملاً بی‌اساس باشد، به عدم قطعیتِ ناشی از شناخت محدودیت‌های انسان ترجیح می‌دهند. کسانی هستند که به جای اینکه عدم قطعیت را شجاعانه بپذیرند، ترجیح می‌دهند داستان‌هایی را باور کنند که نیاکانشان به آنها باور داشته‌اند. جهان می‌تواند وحشتناک باشد. برای فرار از همین وحشت کسانی هستند که به داستان‌هایی آرامش‌بخش پناه می‌برند.

 

پی نوشت: نقل از کتاب واقعیت ناپیدا نوشته کارلو روولی(ترجمه علی شاهی-نشر نو) با کمی دخل و تصرف.

پی نوشت دو: کاش "علم باورانِ متعصب!" هم این واقعیت بدیهی را می‌دانستند و فهم می‌کردند.

پی نوشت سه: داشتم فکر می‌کردم که آیا بجز در علوم دقیقه(مانند فیزیک)، در مورد سایر علوم و بخصوص علوم انسانی و علوم اجتماعی، بسیاری از این نکاتی که روولی بیان کرد صادق است یا نه؟(منظورم در عمل است و نه در ادعا)

پی نوشت چهار: شاید مطالعه این مطلب هم خالی از لطف نباشد: مظلوم علم.

 

۰ نظر ۰۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۵۵
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۱۳ ب.ظ

اثر توجیه اضافی و نقش آن در انگیزش درونی و بیرونی

چند روز پیش اتفاقی مقاله‌ای را در روزنامه دنیای اقتصاد می‌خواندم که به بحث تاثیر انگیزه‌های درونی ما روی فعالیت‌ها و کارهایی که انجام می دهیم می‌پرداخت.

این مقاله با تکیه بر آزمایش معروف گرین،استرنبرگ و لپر در سال 1976 نتیجه گرفته بود که انگیزاننده‌های بیرونی باعث از بین رفتن علاقه و انگیزه درونی ما می‌شود. البته این آزمایش روی کودکان انجام شده است ولی نویسنده مقاله بدون توجه کافی به این مسئله، این نتایج را یکراست به محیط کار بسط داده بود. جملاتی از دنیل پینگ عزیز-سلطان به بیراهه کشاندن مطالعات و مخاطبان- هم چاشنی کار کرده بود.

بجز تعمیم دادن بدون توجه به جوانب مختلف این نتایج، موضوع دیگری هم هست و آن اینکه این آزمایش فقط شامل این بخش‌هایی که این مقاله توضیح داده نیست و بخش های دیگری هم دارد که نتایج آن بخش از آزمایش ها به نوعی مکمل این بخش نقل شده هستند.

به هر حال خواندن آن مقاله بهانه‌ای شد که هم مطالب دیگری که در منابع مختلف خوانده بودم یادآوری شود و هم نوشتن‌شان به بروزرسانی وبلاگ کمک کند!

لطفاً قبل از ادامه، مقاله دنیای اقتصاد را بخوانید(+) چون فرضم بر این است که ابتدا آنرا خوانده اید بعد ادامه این مطلب را می خوانید.

 

انگیزه‌های درونی و بیرونی: کدام مهم‌تر است؟

انگیزه‌های درونی همان احساسات و اشتیاقی است که از درون ما می‌جوشد؛ مثلاً زمانی که یک کودک از نقاشی کشیدن لذت می‌برد، این لذت منبعی از انگیزه‌ی درونی است. از سوی دیگر، انگیزه‌های بیرونی معمولاً از پاداش‌ها و تأییدات خارجی ناشی می‌شوند؛ مثلاً وقتی به کودکی برای نقاشی خوبش شکلات می‌دهیم.

تعریف دقیق‌تری از انگیزش درونی و بیرونی برای درک بهتر لازم است:

انگیزش درونی: عبارت است از تمایل به سرگرم شدن در یک فعالیت به علت لذت بردن یا جالب یافتن آن، نه به علت پاداش‌ها یا فشارهای بیرونی.

انگیزش بیرونی: عبارت است از تمایل به سرگرم شدن در یک فعالیت به علت پاداش‌ها یا فشار‌های بیرونی، نه به علت لذت بردن یا جالب یافتن آن.

این دو تعریف را از کتاب روانشناسی اجتماعی نوشته آرونسون و همکارانش نقل کردم.

البته برای فهم بهتر موضوع تعریف دیگری هم لازم است که گوشه ذهنتان داشته باشید:

اثر توجیه اضافی: عبارت است از تمایل افراد به اینکه رفتار خود را حاصل علل بیرونی و ناگزیر ببینند و سبب می‌شود که علل درونی رفتار را دست‌کم بگیرند.

 

مقاله‌ی «روزی که بازی را فراموش کردیم»  توضیح می‌دهد که پاداش‌های بیرونی می‌توانند انگیزه‌های درونی کودکان را تضعیف کنند. اگر به کودکی بگوییم «اگر تکالیفت را انجام دهی، به تو جایزه می‌دهم»، ممکن است او به جای علاقه به یادگیری، صرفاً برای دریافت جایزه کار کند. اینجاست که انگیزه‌ی درونی رنگ می‌بازد و جای آن را پاداش‌های بیرونی می‌گیرد.

 

از کودکان تا کارکنان: آیا این بسط منطقی است؟

این مقاله نتایج مطالعات مربوط به کودکان را به محیط کار و انگیزه‌های کارکنان تعمیم می‌دهد. به نظر نویسندگان مقاله، همان‌طور که پاداش‌های بیرونی می‌تواند انگیزه‌های درونی کودکان را کاهش دهد، در محیط کار هم ممکن است پاداش‌های بیرونی مثل پول یا رتبه‌بندی باعث کاهش انگیزه‌های درونی کارکنان شود.

در نگاه اول، این بسط جذاب به نظر می‌رسد؛ اما اگر عمیق‌تر به موضوع نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که شرایط کودکان و بزرگسالان متفاوت است. تفاوت‌های روان‌شناختی و اجتماعی بین این دو گروه باعث می‌شود که نتوانیم به سادگی نتایج یک گروه را به دیگری تعمیم دهیم.

چرا این بسط‌دهی مشکل‌ساز است؟

۱. تفاوت‌های بنیادی بین کودکان و بزرگسالان: کودکان و بزرگسالان از لحاظ روان‌شناختی و تجربی بسیار متفاوت‌اند. کودکان هنوز در مراحل رشد و تکامل شخصیت خود هستند و انگیزه‌هایشان به شدت تحت تأثیر محیط اطرافشان قرار می‌گیرد. در حالی که بزرگسالان، با تجربه‌های زندگی‌شان، انگیزه‌های درونی و بیرونی‌شان را بهتر مدیریت می‌کنند. یک بزرگسال ممکن است بتواند از پاداش‌های بیرونی به عنوان یک انگیزه‌ی مکمل استفاده کند، بدون اینکه انگیزه‌های درونی‌اش تحت‌الشعاع قرار گیرد.

۲. پویایی‌های متفاوت انگیزش در محیط کار: در محیط کار، انگیزه‌های بیرونی مانند حقوق و ارتقاء شغلی، می‌توانند به افزایش انگیزه‌های درونی منجر شوند. برای مثال، یک کارمند ممکن است به خاطر پاداشی که دریافت می‌کند، احساس رضایت و موفقیت کند، و این احساس، انگیزه‌ی درونی او برای کار بهتر را تقویت کند. بنابراین، بر خلاف آنچه که مقاله «دنیای اقتصاد» بیان می‌کند، پاداش‌های بیرونی می‌توانند به شکل مثبتی بر انگیزه‌های درونی تأثیر بگذارند.

۳. نظریه‌ی خودتعیین‌گری: دسی و ریان، دو روان‌شناس برجسته، نظریه‌ای به نام «نظریه خودتعیین‌گری» را مطرح کرده‌اند که به بررسی انگیزه‌های درونی و بیرونی می‌پردازد. بر اساس این نظریه، اگر در محیط کار، سه نیاز اساسی انسان‌ها شامل خودمختاری، شایستگی، و ارتباط اجتماعی تأمین شود، پاداش‌های بیرونی می‌توانند انگیزه‌های درونی را تقویت کنند. این یعنی اگر افراد احساس کنند که در کارشان خودمختارند، در آن شایستگی دارند، و با دیگران در ارتباط مثبت‌اند، پاداش‌های بیرونی نه تنها به انگیزه‌های درونی آنها آسیب نمی‌زند، بلکه آنها را تقویت می‌کند.

چند مثال:

 فرض کنید یک شرکت نرم‌افزاری به کارکنانش برای هر پروژه‌ی موفقیت‌آمیز، پاداش مالی می‌دهد. اگر این پاداش‌ها با حس ارزشمند بودن کار و استقلال در انجام آن همراه باشد، احتمالاً کارکنان انگیزه‌ی بیشتری برای انجام پروژه‌های آینده خواهند داشت. اما اگر این پاداش‌ها تنها به عنوان یک ابزار فشار برای انجام کارها مورد استفاده قرار گیرد، ممکن است نتیجه‌ی عکس دهد و انگیزه‌های درونی کارکنان کاهش یابد.

یا در یک مدرسه، اگر معلم‌ها به دانش‌آموزان فقط به خاطر نمرات خوبشان جایزه دهند، ممکن است دانش‌آموزان به جای یادگیری، صرفاً به دنبال نمرات باشند. اما اگر این جوایز به عنوان تشویقی برای تلاش و یادگیری همراه با فراهم کردن محیطی مثبت و حمایت‌گر ارائه شوند، می‌توانند انگیزه‌های درونی دانش‌آموزان را تقویت کنند.

 

ترکیب صحیح انگیزه‌های درونی و بیرونی

به نظر می‌رسد که مقاله «روزی که بازی را فراموش کردیم» در نقد سیستم‌های پاداش‌دهی به درستی به نکات منفی این سیستم‌ها اشاره کرده، اما در بسط نتایج به محیط کار، از تفاوت‌های مهم روان‌شناختی و اجتماعی بین کودکان و بزرگسالان غفلت کرده است. انگیزش در محیط کار نیاز به درک عمیق‌تری از عوامل اجتماعی، فرهنگی و روان‌شناختی دارد.

به جای رد کامل پاداش‌های بیرونی، بهتر است به ترکیب صحیح آنها با انگیزه‌های درونی فکر کنیم. وقتی که پاداش‌های بیرونی به درستی طراحی و اجرا شوند و با نیازهای اساسی انسانی همخوانی داشته باشند، می‌توانند به تقویت انگیزه‌های درونی کمک کنند.

به طور کلی به نظر میرسد که نگاه کردن صرف با این عینک به بحث انگیزش درونی و بیرونی، بدون توجه به مطالعات "رفتارگرایان" که انواع پاداش‌ها را برای "تقویت" یا "خاموشی" یک رفتار در نظر میگیرند و پژوهش‌های زیادی هم هستند که مؤید نظر رفتارگرایان است، نگاه تک بعدی و ناقصی باشد.

در نهایت فکر می کنم نسخه‌پیچی برای "انسان‌ها" بدون توجه به عوامل مختلف و در نظر گرفتن جوانب گوناگون، همواره ابتر خواهد بود و به نتایجی که دنبال آن هستیم منتهی نخواهد شد.

در پایان نقل یک پاراگراف از کتاب روانشناسی اجتماعی(آرونسون و همکاران) خالی از لطف نیست و کمک می کند نگاه عمیق تر و چندجانبه‌تری به بحث انگیزش درونی و بیرونی و بخصوص بحث اثر توجیه اضافی داشته باشیم:

برای محافظت از انگیزش درونی در مقابل خطرات ناشی از نظام پاداش جامعه چه می‌توانیم بکنیم؟ خوشبختانه تحت شرایطی می‌توان از اثرات توجیه اضافی اجتناب نمود. چنانچه علاقه از ابتدا زیاد باشد، پاداشها آن را تضعیف خواهند کرد(کالدر و استاو،1975). اگر کودک به مطالعه علاقه‌ای نداشته باشد، ارائه پاداش برای علاقه‌مند کردن او، روش بدی نیست، زیرا از ابتدا علاقه‌ای نداشته که تضعیف شود.

نوع پاداش هم تفاوت ایجاد می‌کند.(توضیح داخل پرانتز از من است: اینکه پاداش وابسته به تکلیف باشد یا پاداش وابسته به عملکرد. پاداش وابسته به تکلیف به این معناست که پاداش به صرف انجام تکلیف داده شود بدون توجه به کیفیت عملکرد)

پاداش وابسته به عملکرد احتمالاً از علاقه‌مندی به تکلیف کمتر می‌کاهد و حتی ممکن است آن را افزایش دهد، چرا که دریافت پاداش به این معنی است که شما تکلیف را به خوبی انجام داده‌اید(دسی و رایان.1985). بنابراین بهتر است به جای ارائه پاداش به کودکان برای انجام بازی‌های ریاضی(پاداش وابسته به تکلیف)، برای عملکرد خوبشان در ریاضی به آنها پاداش بدهیم(پاداش وابسته به عملکرد). با این حال، پاداش‌های وابسته به عملکرد باید با دقت و احتیاط مورد استفاده قرار گیرند، چرا که می‌توانند نتیجه عکس داشته باشند. با اینکه این نوع پاداش‌ها بازخورد مثبتی را ارائه می‌دهند، اما به خاطر ارزیابی کردن افراد می‌توانند آنها را تحت فشار قرار دهند، عملکرد خوب آنها را تضعیف کنند و علاقه درونی‌شان به یک فعالیت را کاهش دهند(هاراکیوز،1989). یک راهکار این است که بدون آنکه افراد را به خاطر ارزیابی شدن، عصبی و ناراحت کنیم و فشار زیادی را بر آنان وارد کنیم، بازخورد مثبت را ارائه دهیم.

 

۰ نظر ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۱۳
سامان عزیزی