چگونه میتوانیم به علم اعتماد کنیم؟
گاهی علم را به این دلیل که وانمود میکند همهچیز را توضیح میدهد و برای هر پرسشی پاسخی دارد، نقد میکنند. اتهام عجیبی است. همانطور که هر پژوهشگری در هر آزمایشگاهی در هر کجای جهان میداند، پرداختن به علم یعنی مبارزه علیه محدودیتهای ناشی از جهل ما در زندگی روزمره: چیزهای بیشماری که نمیدانیم و کارهای بیشماری که نمیتوانیم انجام دهیم. این کاملاً با ادعای همهچیز دانی فرق دارد. نمیدانیم سال بعد چه ذراتی در سرن مشاهده خواهد شد، یا تلسکوپ بعدی چه چیزهایی نشان خواهد داد، یا چه معادلهای حقیقتاً جهان را توصیف خواهد کرد. ما نمیدانیم چگونه معادلاتی را که داریم حل کنیم و گاهی حتی معنای آنها را نمیفهمیم. نمیدانیم نظریه زیبایی که که مشغول کار بر روی آن هستیم درست است یا نه. دانشمند کسی است که همیشه با محدودیتهای بیشمارمان-از جمله محدودیت فهممان- در تماس است و همواره جهل عمیقمان را به یاد دارد.
اما اگر در مورد هیچچیز یقین نداریم، چگونه میتوانیم به آنچه علم به ما میگوید اعتماد کنیم؟
پاسخ ساده است. قابل اعتماد بودن علم به این خاطر نیست که حرفهای قطعی میزند. علم قابل اعتماد است چون برای سوالات ما در این لحظه بهترین جواب ممکن را فراهم میکند. علم تمام آن چیزی است که در مواجهه با مسائلمان میدانیم.
گشودگی علم، یعنی تلاش هر لحظهاش برای زیر سوال بردن دانش موجود، تضمین میکند که جوابهای علم بهترین جوابهای در دسترس هستند: اگر جوابهای یافتید آن جوابها به علم تبدیل میشوند. اینشتین با یافتن جوابهایی که از جوابهای نیوتن بهتر بود، توان علم برای یافتن بهترین جواب ممکن را زیر سوال نبرد. برعکس، آنرا تائید کرد.
بنابراین جوابهایی که علم میدهد نه به خاطر قطعی بودنشان، که به خاطر غیرقطعی بودنشان قابل اعتمادند. آنها به این دلیل قابل اعتمادند که در حال حاضر بهترین جوابهای در دسترس هستند و این جوابها از این جهت بهترین جواباند که آنها را قطعی نمیپنداریم و معتقدیم که در برار رشد و پشرفت گشودهاند. آگاهی ما از جهلمان باعث میشود که علم قابل اعتماد باشد.
و آنچه ما به آن نیاز داریم اعتماد است نه قطعیت. چیزی به نام قطعیت مطلق(البته بجز قطعیت ناشی از ایمان!) وجود ندارد و نخواهد داشت. معتبرترین پاسخها پاسخهای علم هستند چرا که علم جستجویی برای یافتن معتبرترین پاسخهاست نه پاسخهایی که قطعی به نظر میرسند.
روایت علم روایتی هزاران ساله است از علمی که همواره گنجینهای از ایدههای خوب داشته اما هرگاه ایده بهتری پیدا شده، در کنار گذاشتن ایدههای قبلیاش تردید نکرده است. سرشت تفکر علمی، نقد و سرکشی و نارضایتی است در مقابل مفاهیم از پیش تعیین شده و محترم یا حقیقتی دسترسناپذیر. جستجوی دانش نه با قطعیت بلکه با یک بیاعتمادی رادیکال به مفهوم قطعیت پیش میرود.
با این اوصاف، کسانی که ادعا میکنند حقیقت فقط در اختیار آنهاست، بههیچوجه قابل اعتماد نیستند.
به همین دلیل است که علم و عرصههای پیشاعلمی شناخت، مدام در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. نه به این دلیل که علم ادعا میکند جوابهای نهایی را در اختیار دارد بلکه دقیقاً برعکس: به این دلیل که روح علمی به هر کسی که ادعا میکند جوابهای نهایی را میداند یا دسترسی خاصی به حقیقت دارد، بیاعتماد است.
پذیرش اینکه دانش ما ذاتاً قطعی و کامل نیست، پذیرفتن زندگیای غرق در ناآگاهی و راز است، زندگی پر از سوالاتی که پاسخهایشان را نمیدانیم. سوالاتی که هنوز پاسخشان را نمیدانیم، و شاید هیچگاه هم ندانیم.
ممکن است زندگی با عدم قطعیت دشوار باشد. کسانی هستند که هر نوع قطعیتی را حتی اگر کاملاً بیاساس باشد، به عدم قطعیتِ ناشی از شناخت محدودیتهای انسان ترجیح میدهند. کسانی هستند که به جای اینکه عدم قطعیت را شجاعانه بپذیرند، ترجیح میدهند داستانهایی را باور کنند که نیاکانشان به آنها باور داشتهاند. جهان میتواند وحشتناک باشد. برای فرار از همین وحشت کسانی هستند که به داستانهایی آرامشبخش پناه میبرند.
پی نوشت: نقل از کتاب واقعیت ناپیدا نوشته کارلو روولی(ترجمه علی شاهی-نشر نو) با کمی دخل و تصرف.
پی نوشت دو: کاش "علم باورانِ متعصب!" هم این واقعیت بدیهی را میدانستند و فهم میکردند.
پی نوشت سه: داشتم فکر میکردم که آیا بجز در علوم دقیقه(مانند فیزیک)، در مورد سایر علوم و بخصوص علوم انسانی و علوم اجتماعی، بسیاری از این نکاتی که روولی بیان کرد صادق است یا نه؟(منظورم در عمل است و نه در ادعا)
پی نوشت چهار: شاید مطالعه این مطلب هم خالی از لطف نباشد: مظلوم علم.