زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف و عمل» ثبت شده است

" دوصد گفته چون نیم کردار نیست "

برای من و در حوزه قضاوت در مورد خودم و آدم های اطرافم و افرادی که توی زندگیم به اونها برمیخورم، حرف ها و ادعاهاشون مصداق نویز و رفتار و عملکردشون مصداق سیگنال است.

تمام چیزی که میخواستم بگم همین بود و چند پاراگراف بعدی صرفاً جنبه ی تزئینی و دورچین دارد!

 

احتمالاً همه ما در مورد فاصله و گپی که بین گفته ها و عملکرد انسان ها وجود دارد چیزهایی میدانیم یا در خودمان و دیگران با آن مواجهه شده ایم. اگر شما مصداق جمله ی قبلی نیستید به نظرم مطالعه این درس متمم (+) خالی از فایده نخواهد بود.

مشاهده این فاصله و گپ میان گفتار و رفتار ما انسان ها طبیعی است. طبیعی بودن این مسئله به معنای درست بودن یا ایده آل بودن نیست بلکه صرفاً به این موضوع اشاره دارد که اکثریت قریب به اتفاق انسان ها اینطورند.حالا هر دلیلی می خواهد داشته باشد، از مشکل طراحی و برنامه نویسی مغز گرفته تا محدودیت های ما انسان ها و اینکه نمی توانیم عوامل مختلف محیطی را در کنترل خود داشته باشیم تا هر دلیل کوچک و بزرگ دیگری که بتواند بخشی از این موضوع را توضیح دهد.

پس بسیار بعید است که بتوانیم کسی را پیدا کنیم که گفتار و عملش کاملاً برهم منطبق باشند حتی اگر تمام انرژی و توانش را صرف آن کرده باشد.

 

اما مشکل من(که شاید مشکل شما نباشد) از جایی شروع می شود که این فاصله و گپ نه به خاطر محدودیت ها و سایر عواملی که مانع کم شدن این گپ می شوند بلکه به خاطر عواملی غیر از این محدودیت ها ظاهر می شود. اندازه این گپ هم نه در محدوده ی قابل قبول به خاطر محدودیت ها(به تناسب هر فرد و شرایط خاصی که پیش می آید) بلکه بسیار بیشتر است. در حدی که وقتی در دو سکانس کاملاً جداگانه، فردی را در حال گفتن ادعاها یا باورهایش در مورد موضوع خاصی با مشاهده همان فرد در حال عمل در همان موضوع خاص، با هم مقایسه می کنیم انگار با دو فرد کاملاً متفاوت و بیگانه از هم طرفیم.

مثال های فراوانی در ذهن دارم، هم در گفتار و عملکرد خودم و هم در مشاهده ی گفتار و رفتار دیگران، اما بعید می دانم نیازی به مثال زدن من باشد. حوزه مثال ها هم بسیار گسترده است از زندگی شخصی و امور روزمره بگیرید تا حوزه زندگی اجتماعی.در محیط کسب و کار(و بخصوص در جلسات!) که به وفور قابل مشاهده اند.

گفتم مثال نمیزنم اما چه کنم که شیطان رجیم ول کن نیست! از نظرم چند ماه اخیر، ویترین تمام عیاری برای دیدنِ این موضوع بود. حداقل در دایره ی آدم هایی که من میشناختم و گفتار و رفتارشان را دیده بودم که اینطور بود. چه سنگ محک تلخ و دردآوری بود. کاش میتوانستم نادیده اش بگیرم اما هر کاری کردم نتوانستم.

طرف با یقه ی سفید و بی لکه اش کل زندگی و کسب و کارش در کثافت و رانت غرق بوده و هست ولی موقع ادعا و شعار دادن هایش چنان با خشمی آتشفشانی از عدالت اجتماعی و سایر شعارهای همه پسند دفاع می کند که آدم از هرچه عدالت و چیزهای پسندیده هست حالش به هم میخورد.

و طرفی که نه به خاطر اینکه نخواسته، بلکه چون دستش به دزدی و رانت و کثاف نرسیده و نمی تونسته برسه، کمی در این حوزه ها تمیزتر به نظر می رسد چنان ژستِ خود برتر بینانه ای گرفته که بیا و ببین. حالا اوج کنشگری اش این بود که با یک اکانت فیک، پُستی بیخودی از مدعیان فیک تر از خودش را لایک کرده است.

یا کسانی که حتی در جمع های خصوصی، چیزی را که مد شده بود و فراگیر، می گفتند و جرات بیان نظر و تحلیل شخصی خودشان را نداشتند، نکند به اعتبار نداشته شان خدشه ای وارد شود! یا کسی به اشتباه برداشت دیگری بکند.

یادمه وقتی نوجوان بودم گاهی در مدرسه دعواهای گروهی اتفاق میافتاد. یعنی مثلاً هفت هشت نفر با هفت هشت نفر دیگر دعوا میکردیم!

بعد از تجربه ی چند دعوای گروهی، یه چیزی توجه ام رو جلب کرده بود. اغلب اوقات اون عضو گروه که کُری بیشتری میخوند یا داد و بیدادش از همه بیشتر بود، وقتی که دعوای عملی(یعنی فیزیکی) شروع میشد از همه ترسو تر و بزدل تر بود. معمولاً پشت بقیه قایم میشد یا وسط شلوغیِ دعوا یه جوری خودشو سرگرم میکرد و کارهایی از این دست.

چند ماه اخیر که فضای شبکه های اجتماعی رو میدیدم اون خاطره برام زیاد تداعی میشد.

یعنی اونایی که تندترین مواضع رو میگرفتن یا به وحشیانه ترین حالت ممکن به این و اون حمله میکردن و میکنن،اغلب شون همون هایی هستن که فقط پشت صندلی های گرم و نرمشون نشستن و زل زدن به صفحه نمایش! اگه در شرایط عادی تا بقالی سر کوچه شون میرفتن در چند ماه اخیر اونم نمیرفتن.

یه دوستی دارم که از این چپی های دوآتیشه ست(این دوست با اون دوستی که در مطلب قبلی اشاره کردم یکی نیست ها. از بد روزگار چپا زیاد شدن دوباره!). توی شرایط عادی چنان موضع میگیره و حرف میزنه و به همه حمله ور میشه که ما که دوستاشیم جرات نداریم چپ بهش نگاه کنیم. من فکر میکردم اگه اعتراضی چیزی شکل بگیره این توی صف اوله و زمین و زمان رو بهم میدوزه! توی یکماه از ماه های پائیز شده بود ستاره سهیل و هر روز بهم زنگ میزد که امروز چه خبره؟!

حتی عکس پروفایل هاشم به سبزه و درخت و گل تغییر داد ;)

خلاصه این شیرهای ژیانی که توی شبکه های اجتماعی به همه حمله ور میشن و هر کس کوچکترین چیزی بگه که شبیه تفکرات دگم و وحشیانه شون نباشه خونش رو به صورت مجازی میریزن! خیییلی بامزه هستن ;)

حالا بگذریم. اصلاً اصل مطلبی که میخواستم بگویم ربطی به این ماجراها ندارد و اینها صرفاً یک مصداق کوچک از آنند. همش تقصیر شیطان رجیمه!

 

آیا نویز و سیگنال در نظر گرفتنِ گفتار و رفتار، ما را دچار خطای قضاوت نمی کند؟

فکر می کنم در موارد مختلفی می تواند ما را دچار خطای قضاوت کند، اما واقعیت این است که به عنوان یک راهکارِ سرانگشتی(مانند میانبر های ذهنی) و قابل اتکا، من روشی بهتر از این سراغ ندارم و تا این لحظه هم در جایی ندیده ام که کسی روش بهتری(با همین میزان از سرانگشتی بودن و کم هزینه بودن) ارائه کرده باشد.(اگر شما روش بهتری می شناسید یا جایی دیده اید، لطف بزرگی می کنید که به من هم یاد بدهید)

به نظر میرسد که ابتدایی ترین و رایج ترین خطایی که رخ می دهد همان است که در پاراگراف بالا توضیح دادم. یعنی این گپ را  در مورد خودمان یا دیگران معیار قضاوتی قرار دهیم بدون اینکه به محدودیت های انسانی و محیطی توجه کنیم.

خطای دیگری که ممکن است بروز کند می تواند ناشی از تفسیر غلط رفتار دیگران باشد. به عنوان مثال فرض کنید من گفته ها و باورهای فردی را در موضوع خاصی می دانم و بعداً با رفتار خاصی از آن فرد در همان موضوع مواجهه می شوم و به هر دلیلی(از کم سوادی در آن حوزه خاص تا ندیدن جوانب موضوع یا نداشتن اطلاعات کافی و الی آخر) آن رفتار را در مغایرت کامل با گفته هایش تفسیر کنم، در صورتی که در واقعیت آنطور نیست و من دچار خطای تفسیر رفتار شده ام.

همین اتفاق در مورد تفسیر گفته ها هم می تواند رخ دهد.یعنی ...

خطاهای مختلف دیگری هم می تواند رخ دهد ولی مسئله این است که این خطاها در همه ی روش های هم سطح دیگر هم رخ می دهد.(امیدوارم فحشم ندهید که پس چرا داری از این روش دفاع میکنی؟ چون مشغول مقایسه هستیم)

 

پند اخلاقی!

من فکر می کنم اگر بخواهیم در گفتار و رفتارمان از دایره اخلاق(یا تفکر سیستمی) خارج نشویم، احتمالاً و ان شالله! بهتر است تا جایی که در توانمان است کمتر نویز تولید کنیم و نویز ِ بیشتری به زندگی خودمان و دیگران تزریق نکنیم.

حالا فکر نکنین که نویز تولید کردن فقط با گفته ها و ادعاهای بی پشتوانه و پوچ و مغایر با عملکرد اتفاق می افتد، سکوت هایی هم هستند که می توانند کاملاً مصداق تولید نویز باشند(مثل سکوت های تعمدی ای که مانع شفاف سازی می شوند)

 

پی نوشت: میدانم که قبلا هم در همین وبلاگ در مورد این مفهوم مطالب مختلفی نوشته ام(مثل این). اما پرداختن به یک مفهوم واحد با کلمات متفاوت و از زوایای مختلف، می تواند در درک آن مفهوم کمک کننده باشد. برای خودم که اینطور بوده است. و اگر این توضیح را قبول ندارید می توانم مانند شهردار انقلابی تهران خدمتتان عرض کنم که "خب می خواستین نخونین!". به دل نگیرید که شوخی کردم.

و در پایان دلم می خواهد این را هم بگویم که پرداختن چندباره به این مفهوم ناشی از این است که دغدغه ی خودم است برای گفتار و رفتار خودم. و اینکه همیشه دلم میخواسته که این گپ در گفتار و رفتارم کم باشد. نمی دانم چقدر موفق بوده ام یا شاید بهتر باشد بگویم که می دانم چندان موفق هم نبوده ام اما مرور چندباره آن برای خودم شاید بتواند اهمیت این موضوع را در خودآگاهم حفظ کند یا باعث شود که کمتر نادیده اش بگیرم به بهانه های مختلف!

 

پی نوشت بعدی: اینکه از تعریف نویز و سیگنال گذشتم و تفاوت هایشان را توضیح ندادم به این دلیل بود که تعاریفشان را بدیهی فرض کردم. اگر بدیهی هم فرض نگیریم، با یک جستجوی ساده تعاریف و تفاوتهایشان در دسترس همه ماست. همچنین در مورد اینکه در حوزه های مختلف هم چگونه مصداق پیدا می کنند مقالات فراوانی در دسترس است.

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۱ ، ۱۵:۲۱
سامان عزیزی
جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۲ ب.ظ

بود و نمودی دیگر

مدتها بود که همدیگر را ندیده بودند.در دوران دانشگاه دوستان نزدیکی بودند و بعد از آن دوران هم گهگاه همدیگر را می دیدند.

بهروز روشنفکرشان بود و در مورد مسائل مختلف می توانست ساعتها به بحث بنشیند.در ملاقات های اخیرشان، توسعه پایدار ورد زبانش بود و از راهکار های مهمی می گفت زمینه ساز توسعه کشور هستند.از وضعیت جامعه نگران بود و می گفت همه مردم در فکر این هستند که یکشبه راه صد ساله را بروند.همه در فکر سود های بادآورده هستند.رانت و دلالی پیشه اکثر مردم شده است. خلاصه یکساعتی بر سر مردم بی سواد و بی مسئولیت مملکت نق زد.همه در بحث شرکت می کردند و در تائید صحبت های همدیگر نق های جدیدی اضافه می کردند.

بهتاش هم چند دقیقه یکبار وسط حرفش می پرید و می گفت "واقعاً راست می گی.اما چاره چیه؟ به نظرت باید چکار کنیم؟". بهروز هم می گفت راهکار کوتاه مدت نداریم و راه درازی در پیش است.

بهزاد از اصلاحات فرهنگی می گفت.از آموزش که پایه این اصلاحات و توسعه است.از نقش رسانه ها و از ضرورت وجود رسانه های آزاد و الی آخر.

بهرام هم که کمتر در بحث شرکت می کرد، بعد از اینکه بحث به سمت بازار ارز و طلا رفت رو به دوستانش گفت: "باهاتون موافقم.یکی از دلایل التهاب بازار هجوم مردمیه که احساس مسئولیت و تعهد ندارن. اتفاقاً یک آشنا دارم که میتونه هر هفته سی هزار دلار برام دلار دولتی بگیره ولی فکر کردم و دیدم توی این اوضاع خیانت بزرگیه اگر این کار رو بکنم".

بحث ها همینطور عالمانه و مسئولانه و بزرگ منشانه و روشنفکرانه به پیش می رفت و همه از داشتن دوستانی به این خوبی، داشتند لذت می بردند.

کم کم موقع خداحافظی نزدیک میشد. بهروز با حالتی صمیمانه دست بهرام را گرفت و به گوشه ای برد و به او گفت: "ببینم این دوستت که گفتی میتونه دلار دولتی برات بگیره هنوز هست؟!.چه جوری میشه باهاش کنار اومد؟"

قبل از خداحافظی دو نفر دیگر از دوستان هم آمدند تا شماره جدید بهرام را که به تازگی عوض کرده بود از او بگیرند و گفتند که کار مهمی هم دارند که بعداً تلفنی با او مطرح خواهند کرد!

 

۵ نظر ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۵:۱۲
سامان عزیزی