زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تجربه های عمیق روزمره» ثبت شده است

پیش نوشت: این نوشته چندان در و پیکر درست و حسابی ای ندارد. از آنجا که خودم هم مشغول دست و پنجه نرم کردن با این موضوع بوده و هستم بنابراین انتظار قوام داشتن از آن نداشته باشید. حالا اگر حال می کنید بسمه الله، مطالعه بفرمائید.

 

از وقتی که طبیعت بستر سازی می کند و عواملش را برای قوام بخشیدن به یک سیستم تازه کوچک مامور می کند و خروجی آن می شود "نوزاد"، تا چندین و چند سال بعد که این سیستم کوچک کم کم مرزهایش را با محیط، تفکیک شده تر می کند، با گوشت و پوست و خون در زندگی فرو می رود و لحظه ها را به کمال و تا جایی که طبیعتش اجازه دهد به معنای واقعی زنده می کند.

زنده کردن لحظه ها به نظرم چیزی است که در درون این سیستم اتفاق می افتد. یعنی با فرو رفتن با تمام وجود و غرق شدن در تجربه زندگی. هر چند سهم اراده و آگاهی در این غرق شدن پائین است اما باز هم اراده همان سیستم کوچک است که ما را در زندگی فرو می برد هر چند در محدوده ای که آنرا "آگاهی" تعریف کرده ایم کمتر به صورت ارادی ادراک شود.

اما هر چه هست، حاصل، اوج زنده بودن و زندگی است.لحظه را به تمامی زیستن است.غرق شدن و جاری شدن است.

اگر در این مراحل از این سیستم کوچک(که دیگر آنرا کودک می نامیم) دلیل این فرو رفتن هایش در لحظات زندگی را بپرسیم اصلاً سوال را درک نمی کند و احتمالاً تنها جوابش این است که "چون دوست دارد"، لذت می برد و به سویش می رود و انجامش می دهد و چنان در آن غرق می شود که انگار این آخرین کاری است که قرار است در دنیا انجام دهد.

 

با گذر زمان کم کم مرز هایش را تفکیک شده تر می کند و اینجاست که ذره ذره "چرا"ها سر بر می آورند. تحت تاثیر عوامل مختلفی که شاید یکی از قوی ترین هایش محیط(خانواده و جامعه و بستر رشد) باشد.

چرا ها شروع می شوند.چرا این کار را بکنم چرا آن کار را بکنم. چراها حاصل نیاز به هدفمندی و معنا هستند.

با گذر زمان سهم این بخش در زندگی بیشتر و بیشتر می شود.معرکه گیری چراها، معمولاً زمینی است پر از سردرگمی.پاسخ به چرا های مختلف در فعالیت های مختلفمان اغلب همسو و همراستا نیست و سرشار از تناقضات مختلف می شود.

خیل عظیمی از ما که وسط این معرکه گیر افتاده ایم تلاش می کنیم تا سر از پوسته ی معناهای کوچک بیرون بیاوریم و به جستجوی معنا یابی بزرگتری می پردازیم. ترمز عده ای در این مرحله کشیده می شود و جذب دستگاه های معنا دهی مختلف می شوند تا پاسخی هر چند متزلزل جلوی این مالیخولیای ذهنی بگذارند.

عده ی دیگری تخته گاز از دستگاه های معنا دهی می گذرند و پس از سرگشتگی های مختلف خودشان دستگاهی برای معنا دهی به زندگی خودشان می سازند.هر چند این هم صرفاً پاسخی به همان مالیخولیاست ولی حداقل از خودشان بر آمده و پتانسیل و انعطاف بیشتری در گذر زمان دارد. رنج و مشقت این عده معمولاً بیشتر از دسته ی قبلی است اما شاید بیرزد.

 

خیل "چگونگی" ها هم در کنار سایر عوامل، یکی دیگر از دلایل سر بر آوردن "چرا"هاست. در واقع ما وقتی با چگونگی های مختلف مواجه می شویم لاجرم "چرا" هم بیرقش را عَلَم می کند.

شاید این جمله بیان دیگر یا زاویه ی دیگری از آن گفته معروف نیچه باشد که می گفت: کسی که چرایی ای برای زندگی دارد با هر چگونگی خواهد ساخت.

هر چند که فکر می کنم منظور نیچه بیشتر روی "تحمل" بار چگونگی ها متمرکز است و اینجا بحث بیشتر روی "انتخاب" چگونگی هاست تحت تاثیر چراها.به هر حال "این" را گفتم که با "آن" قاطی نشود!

البته به نظرم وقتی که نیچه مراحل پایانی دگر دیسی هایش را تشریح می کند و به "آری مقدس" می رسد کم کم از تحمل و تاب آوری هم فاصله گرفته است.

 

فکر می کنم هرچه بزرگتر می شویم و از کودکی دورتر، سهم فعالیت های تحتِ لوای چراها در زندگی مان بیشتر می شود.حالا چه این چراها ارزشمند ارزیابی شوند و چه بی ارزش.

در نهایت می خواهم این را بگویم که اگر از زاویه ی نیازهایمان به این مقوله نگاه کنیم، فکر می کنم هم "چرا" و هم "بی چرایی" را می توانم زیر همین نیازها طبقه بندی کنم.

به نظر من نادیده گرفتن هر کدامشان دور شدن از تمامیت زندگی کردن و زیستن است.

لطفاً باز هم به تعادل برقرار کردن فکر نکنید! این دو در مقابل هم نیستند و در کنار همند.فقط سهم شان را می خواهند.اندازه ظرف هایشان بسته به هر شخصی احتمالاً متفاوت است.ریختن در ظرف یکی هم الزاماً به معنای کمتر کردن از ظرف دیگری نیست.

از طرفی منظورم فقط این نیست که مانند شناگری که ابتدا روی تخته ی شیرجه می ایستد و مسیرش را برنامه ریزی و ارزیابی می کند(مصداقی برای چرایی) و بعد در آب شیرجه می زند و با تمام قوا غرق شنا کردن می شود تا به مقصدش برسد، باشیم که این هم ارزشمند و تا حدی راضی کننده است و پاسخی است شایسته به بخشی از نیاز و مالیخولیایمان.

"بی چرایی" معنایش را با خود دارد. به دنبال هدفی نیست.مقصدی را جستجو نمی کند.نمی دانم چه نامی برایش بگذارم، از روی شوق است غریزی است سرشار از اشتیاق است ،شاید الزاماً بی معنا نباشد ولی فارغ از معناست، غرق شدن و فرو رفتن است.از جنس بزرگسالی نیست و به کودک شبیه تر است.

بی چرایی هم مانند چرا چیز عجیب و غریبی نیست.بی چرایی هر کس،درست مانند چرا، مختص خودش است و ممکن است در فعالیتهای مختلفی تعریف شود و باز ممکن است چرای شما بی چرای من باشد و بالعکس. مثلاً برای یکی زدن به دلِ جاده است و پرسه زنی بی هدف، برای دیگری نشستن و در و دیوار را نگاه کردن و بی قید بودن است،برای آن دیگری نصف شب به پشت بام رفتن و خیره شدن به آسمان است و دیگری رها کردن خود در دلِ بازی بچه ها و الی آخر.

 

حرفم مشخص است! برای اکثر ما بزرگسالی و تمرکز بیش از حد بر چرا و چراها عوارض جانبی دارد و آن کم شدن سهمِ "بی چرایی" های زندگی است.

اگر حواسمان به وزن بی چرایی ها در زندگی مان باشد احتمالاً بی وزنی را هم تجربه خواهیم کرد.

 

سهم بی چرایی های بزرگسالی شما چقدر است؟

 

پی نوشت: قطعاً در آشفته بازار این نوشته، تحت تاثیر خوانده ها و شنیده ها و تجربه های مختلفی بوده ام اما امیدوارم انتظار تفکیک آنها را نداشته باشید ;)

۰ نظر ۰۴ دی ۹۷ ، ۱۷:۵۰
سامان عزیزی
سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ق.ظ

هنر لذت بردن از زندگی

فکر می کنم با هر متر و معیاری که بخواهیم بسنجیم و هر چقدر هم قله های ثروت و قدرت و موفقیت را فتح کرده باشی، اگر نتوانی از چیز های کوچک زندگی لذت ببری، زندگی ات را باخته ای.

 

اگر چیزهای کوچک زیادی نیستند که تو را تا حد ذوق مرگ شدن خوشحال کنند،

اگر فقط دستاوردها و لذت های بزرگ می توانند خوشحالت کنند،

اگر خواندن یک پاراگراف زیبا از یک کتاب نمی تواند حالت را خوب کند،

اگر دیدن بازی شادمانه ی بچه ها شبکه های مغزت را از ترشح هورمون های شادی داغ نمی کند،

اگر بوئیدن یک گل خوشبو در پارکی که در مسیر هر روزه ات قرار دارد نمی تواند روزت را بسازد،

اگر نگاه مهربان عزیزی روحت را به وجد نمی آورد،

اگر نوشیدن یک فنجان چای در کنار خانواده ات حالت را خوب نمی کند،

اگر یک چُرت کوتاه در میان شلوغی هایت خوشحالت نمی کند،

اگر از صدای جارویی که روی برگ های پائیزی می خزد کیفور نمی شوی،

اگر نوشیدن یک جرعه نوشیدنی خنک نمی تواند عمق جانت را خنک کند،

اگر صدای باران نمی تواند تو را به عرش ببرد،

اگر از بوی باران سرمست نمی شوی،

اگر نوشته ی کوتاهی که یک دوست به خاطر تو نوشته ،از شادی لبریزت نمی کند،

اگر غذا دادن به حیواناتی که دور و برت هستند قلبت را پر از حس خوب نمی کند،

اگر کشیدن یک نقاشی روی برگه ی سفیدی که یک دختر کوچولو جلویت گرفته قلبت را به تکاپو نمی اندازد،

اگر وقتی که قیافه ی آدم بزرگ ها را به خودت گرفته ای و با بادی در غبغبت مشغول تحلیل مسائل جدی ات! هستی، همدلی یک دوست نمی تواند باد غبغبت را بخواباند و حالت را بهتر کند،

اگر با خوردن هر لقمه از قورمه سبزی ای که همسرت برایت درست کرده چشم هایت را نمی بندی تا از مزه ذره ذره های لقمه ات لذت ببری،

اگر نغمه ی زخمه هایی (نوازش هایی) که بر تار و پودِ  سازی فرود می آیند روحت را نوازش نمی کند،

و ده ها و صدها  اگر دیگر که تعدادشان به شماره نمی آید،

بهتر است در مسیری که می روی تامل بیشتری بکنی.شاید لازم باشد بایستی و تجدید نظر کنی.

 

اگر الان یاد نگیری از این چیزهای کوچک لذت ببری احتمالاً در آینده هم نتوانی.

اگر نتوانی از چیزهای کوچک لذت ببری و بخاطرشان شاد باشی احتمالاً نتوانی از چیزهای بزرگ و دستاوردهای بزرگترت هم چندان شاد باشی و حال خوب را ضمیمه زندگی ات کنی.

این لذت ها ادویه هایی هستند که می توانند طعم غذای زندگی ات را متحول کنند.

اگر حال خوب می خواهی خودت را از این چیزهای کوچک محروم نکن.

 

پی نوشت: اگر بخاطر بعضی ملاحظات نبود و الان در کنارم نشسته بودی،بعد از همه ی این اگر ها ،طور دیگری برایت نتیجه گیری می کردم!. بالاخره دنیای دیجیتال هم محدودیت های خودش را دارد.

 

۴ نظر ۰۵ دی ۹۶ ، ۰۰:۴۹
سامان عزیزی